• به نقطه گفت
موضوع: مدح امیرالمومنین
کلمات کليدي: امیرالمومنین، خدا
خدا نوشت از او خالی است دنیایم
کجاست آینهای تا کند تماشایم
برای خلوت خود دوست، دوست میخواهم
در این هزاره غم چاره اوست میخواهم
که خمره خمره ایجاد را به کاسه کنم
خودم خدایی خود را در او خلاصه کنم
میآفرینمش اینسان به خود اشاره کنم
به هر چه مینگرم خویش را نظاره کنم
به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه
گذاشت نقطه باء را و گفت بسمالله
به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت
بر آن تکامل بیحد فراتری ننوشت
به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او
در این معاشقه کمکم زبان گرفت از او
به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی
که من برای تو هستم تو هم برای منی
به نقطه گفت که ای آرزوی غائب من
خوش آمدی به من ای مظهرالعجایب من
به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است
به نقطه گفت که هنگامه علی شدن است
بسنده کرد به یک نقطه از علی فرمود
که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود
کتابت همه ی دهر از تو یک سطر است
که صفحه صفحه ی دریا هنوز القطره است
سلیقه داشته آری، سلیقه داشته است
خدا تخلص خود را علی گذاشته است
خدا به خلقت ایجاز خویش مایل شد
تمام گستره کائنات ساحل شد
خدا به حوصله برداشت مشتی از آن گل
جمال شکل گرفت و کمال کامل شد
نیافرید خدا چیز دیگری گویا
غرض وجود یدالله بود و حاصل شد
اضافه آمد از آن گل کمی که بعد از آن
هر آنچه خلق شد از ما بقیّ آن گل شد
علی به جلوهی دیگر به جلوهی کلمه کلام شد به زبان رسول نازل شد صدای او شب معراج را تکان میداد شهود رتبهی او سخت بود؛ مشکل شد
به چشم داشت انگشتری او بودند
نماز خواند علی کائنات سئل شد
جهان نخواند علی را... مگر نمیدانست
فریضه است علی از فریضه غافل شد
جهان به چشم علی استخوان خوکی بود که صبح نوزدهم جان گرفت قاتل شد ولی تمام نشد مرتضی دوباره تپید به سینهی من و ما رفت و نام او دل شد علی به جلوهی دیگر به کربلا آمد علم به دوش گرفت و ابوالفضائل شد چگونه دم بزنم از تو از خصائل تو که ماندهام به مدیح ابوالفضائل تو کسی که بر شب صفّین چیره شد قمر است برای روز مبادا ذخیره شد قمر است اجازه داد بیفتد در آب تصویرش که قطره قطرهی دریا شود نمکگیرش به آب بوسه بزن آب را معطّر کن فرات تشنهی لبهای توست لب تر کن فرات موج زد و کائنات میخندید که او به وسوسههای فرات میخندید میان آبم و در آب آتش افروزم که دارم از خنکای فرات میسوزم صدای آب مبادا مرا به گوش آید که خون مادرم امّ البنین به جوش آید اگرچه آب ندارم هنوز سقّایم به من سراب تعارف مکن که دریایم پناه عالم و آدم منم به هنگامه برای علقمه آوردهام اماننامه سیّد حمیدرضا برقعی
نوشته شده توسط گروه اشعار در روز چهارشنبه 1399/1/27 ساعت 16:32
من این مطلب را پسندیدم
|