• ابو ایوب انصاری
موضوع: اصحاب
کلمات کليدي: ابوایوب انصاری، جنگ صفین، غدیر خم، قیس حمیسی، قبیصه عبسی
نام او خالد بن زيد بن کليب (کعب) بن ثعلبه خزرجي مدني و کنيه اش ابوايوب انصاري و همگان او را هم به اسم و هم به کنيه اش مي شناسند. [1]
ابوايوب از بزرگان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است که در جنگ بدر و ديگر غزوه هاي پيامبر شرکت کرده است. وي از سابقين در اسلام است و در بيعت عقبه در مکه مکرمه جزو آن هفتاد نفري بود که با رسول خدا صلي الله عليه و آله مخفيانه بيعت و حضرت را به مدينه دعوت کردند و در اين بيعت، هر گونه حمايت و فداکاري را برعهده گرفتند؛ و رسول خدا صلي الله عليه و آله در عقد اخوتي که بين اصحاب برقرار کرد، بين ابو ايوب و مصعب بن عمير عقد برادري خواند، او از ياران مخلص و حاميان خاص اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد و در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان سالار سپاه و از پيشتازان در رکاب آن حضرت بوده است. [2] وي به هنگام ورود پيامبر صلي الله عليه و آله به مدينه، مهمان دار ايشان بود. [3]
ارادت و اخلاص ابو ايوب به امير المؤمنين
ابو ايوب، هيچ گاه ايمان و ارادتش نسبت به ولايت و جانشيني امير المؤمنين عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله کم نشد و همواره به توصيه هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله در حق اهل بيت عليهم السلام گوش جان سپرده و در راه تحقق اين امر الهي از هيچ تلاشي فروگذار نبود. [4]
افرادي که با خلافت ابوبکر صريحاً مخالفت کردند و علي بن ابي طالب عليه السلام را بر او مقدم شمردند، دوازده نفر از مهاجرين و انصار بودند که هر کدام سخني در برابر مردم و ابوبکر ايراد کردند، از جمله آنان ابوايوب انصاري است که بعد از سهل بن حنيف برخاست و به ابوبکر چنين گفت:
از خدا بترسيد و در باره اهل بيت پيامبرتان ظلم نکنيد و امر خلافت و رهبري جامعه را به اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله باز گردانيد، که همانا شما و ما در اين جا و جاهاي ديگر به تکرار از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده ايم که مي فرمود:
«اهل بيت من به امر خلافت و رهبري امت اسلامي از شما سزاوارترند.» اين را گفت و نشست.
ابو ايوب و نقل حديث غدير
«رباح بن حارث نخعي» مي گويد:
من در خدمت حضرت علي عليه السلام نشسته بودم که ناگهان گروهي نقاب دار از راه رسيدند و خطاب به ايشان گفتند:
«السلام عليک يا مولانا ؛ سلام بر تو اي مولا و سرور ما.»
اميرالمؤمنين عليه السلام سلام آنها را پاسخ داد و بعد فرمود:
چگونه مرا مولاي خود مي خوانيد، مگر نه اين که شما عده اي از اعراب باديه نشينيد؟
گفتند:
آري، اما از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيديم که در روز غديرخم فرمود:
مَن کنتُ مَولاه فعليٌ مولاه، اللهم والِ مَن وَالاه، و عادِ مَن عادَاه، و انصُر مَن نَصَره، و اخذُل مَن خَذَله ؛
هرکس من مولاي اويم علي نيز مولاي اوست، خداوندا، ياران او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن، و کسي که او را ياري کند، ياريش فرما و کسي که او را خوار کند، مخذولش گردان.
راوي مي گويد:
حضرت عليه السلام با شنيدن اين سخنان تبسمي بر لب نشاند به گونه اي که دندان هاي آن حضرت عليه السلام ديده شد. سپس فرمود:
اي مردم شاهد باشيد که پيامبرتان در حق من چه فرموده و چگونه شما را به ياري من فرمان داده است.
رباح مي گويد:
طولي نکشيد که اين گروه نقاب دار به سوي مرکب ها و بارهاي خود بازگشتند و من آنان را دنبال کردم و از يکي از آنان پرسيدم، شما که هستيد؟
گفت:
ما گروهي از انصاريم و آن يکي هم - اشاره به شخص خاصي کرد - «ابو ايوب انصاري» صاحب منزل پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است.
راوي گويد:
من جلو رفتم و به حضور وي رسيدم و با او مصافحه کردم. [5]
اقامه نماز جماعت ابوايوب، به جاي عثمان
در سال 35 هجري، هنگامي که مهاجر و انصار، عثمان را به علت انحرافات و بدعت هايي که گذاشته بود، از ورود به مسجد و اقامت نماز جلوگيري کردند. «سعد قَرظ» مؤذن مسجد نزد حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام آمد و گفت:
اکنون که خليفه از امامت نماز منع شده است، چه کسي بايد با مردم نماز بگزارد؟
حضرت علي عليه السلام فرمود:
«ادعوا خالد بن زيد؛ به خالد بن زيد (ابو ايوب) بگوييد که نماز جماعت را با مردم اقامه کند.» [6]
ابو ايوب در جنگ هاي عصر خلافت علي
ابو ايوب انصاري جزو آن دسته از بزرگان اصحاب پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله است که در جنگ هاي جمل و صفين در کنار حضرت علي عليه السلام بوده و در رکابش شمشير زده است و در جنگ نهروان در مقدمه سپاه و پيشاپيش براي جنگ با خوارج پيش مي رفته است. [7]
حضور در جنگ صفين
معاويه براي «ابو ايوب انصاري» صاحب منزل پيامبر صلي الله عليه و آله که شخصيتي بزرگ و سرور انصار و از شيعيان حضرت علي عليه السلام بود، نامه اي نوشت و در همان زمان نامه اي هم براي «زياد بن سميه» - که در آن روز، کارگزار حضرت علي عليه السلام بر بخشي از فارس بود - نگاشت.
نامه معاويه به ابو ايوب فقط يک سطر بود:
«لا تنسي شيباء أبا عُذرتها و لا قاتل بِکرها؛ به تو اعلام مي کنم که هيچ زن زفاف ديده اي، مردي را که دوشيزگي و بکارت او را از ميان برده و نيز قاتل اولين فرزند اوست، از ياد نمي برد.»
و به نقل عمرو بن شمر، معاويه در پايان نامه اش اشعاري در تهديد ابو ايوب و ياران حضرت نسبت به قتل عثمان، نوشته بود.
ابو ايوب چون مقصود معاويه را از نامه ندانست به حضور حضرت علي عليه السلام آمد و گفت:
معاويه نامه اي براي من نوشته که مقصودش را نمي دانم.
امام عليه السلام وقتي نامه را خواند، فرمود:
«مقصود معاويه اين است که من هرگز کشتن عثمان را فراموش نمي کنم.»
ابو ايوب با اجازه اميرمؤمنان عليه السلام، نامه معاويه را پاسخ داد و يادآور شد که:
«اي معاويه، تو با اين مثلي که نوشته بودي: زن زفاف ديده هرگز مردي که بکارت او را از بين برده و نيز قاتل اولين فرزند خود را فراموش نمي کند و اين مثل را در مورد کشتن عثمان آورده بودي. اي معاويه، ما عثمان را نکشته ايم، بلکه آن کسي که «يزيد بن اسد» و مردم شام را از ياري عثمان بازداشت و آرزوي مرگ وي را مي نمود، تو بودي و او به دست انصار کشته نشده است، بلکه ديگران او را به قتل رساندند.»[8]
حضور در نهروان
وقتي که خوارج نهروان آماده جنگ با اميرالمؤمنين علي عليه السلام شدند، حضرت علي عليه السلام صحابي بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله «قيس بن سعد بن عباده» را که در رکابش بود، به سوي خوارج فرستاد؛ ولي گفتار سعد هيچ تأثيري در روحيه خصمانه آنها نگذاشت و هم چنان بر طبل جنگ و مخالفت با حضرت مي کوبيدند. امام عليه السلام دوباره براي اتمام حجت صحابي بزرگ «ابو ايوب انصاري» را به سوي آنان فرستاد تا با صحبت و گفت و گو و موعظه و نصيحت جلو خونريزي را بگيرد. ابو ايوب وقتي مقابل خوارج قرار گرفت، آنها را مخاطب قرار داد و چنين گفت:
اي بندگان خدا، ما و شما بر همان عهد و پيمان سابق پايداريم، و ميان ما و شما اختلافي نيست، پس چرا اين گونه در برابر ما لشکر آراسته ايد و کمر به قتل ما بسته ايد؟!
خوارج در پاسخ او به دليل واهي و بي منطقي تمسک کرده و گفتند:
«انّا لو تابعناکم اليوم حکّمتم غداً؛ اگر امروز هم فرمان شما را گردن نهيم و تابعيت شما را بپذيريم، باز شما چون گذشته، تن به تحکيم مي دهيد و حکم خدا را به غير خدا وامي گذاريد.»
ابو ايوب گفت:
شما را به خداوند سوگند مي دهم که مبادا از ترس حوادثي که شايد هرگز تکرار نشود، پيشاپيش فتنه اي برانگيزيد و آتش جنگي را شعله ور سازيد. [9]
امير مؤمنان عليه السلام باز هم براي نجات افراد فريب خورده و اين که شايد بتواند با مذاکره و گفت و گو جنگ را تبديل به صلح و دوستي کند، غير از پيام ها و اعزام نمايندگان، براي آخرين بار جهت هشدار، پرچمي به دست ابوايوب انصاري داد تا در ميان خوارج رفته و امان اميرالمؤمنين عليه السلام را به آنان اطلاع دهد، ابو ايوب پرچم را گرفت و نزديک آن گروه جاهل آمد و فرياد برآورد:
راه بازگشت باز است، هر کس زير اين پرچم بيايد در امان است و هرکس قتلي نکرده و متعرض کسي نشده و کسي که به کوفه يا مدائن برود و از اين گروه فاصله بگيرد او نيز در امان است، ما اگر خون برادران بي گناه خود را از قاتلان آنها قصاص کنيم، ديگر نيازي به ريختن خون شما نيست.
در اين هنگام جمعي از فريب خوردگان نهرواني در قالب پانصد نفر از خوارج به سرکردگي «فروة بن نوفل اشجعي» از ميان جمع خارج شده و به محلي در اطراف نهروان به نام «بندنيجين و دسکرة» رفتند و عده اي هم متفرقه از گروه خوارج جدا شده و به کوفه بازگشتند، و حدود صد نفر هم زير پرچم ابو ايوب گرد آمدند و امام عليه السلام توبه همه آنان را پذيرفت و باقي مانده خوارج که به قول طبري 2800 نفر و به قول ابن اثير 1800 نفر بودند، بر مخالفت خود اصرار ورزيدند و به فرماندهي «عبداللَّه بن وهب راسبي» براي جنگ با امام عليه السلام آماده شدند.[10]
دلاوري ابو ايوب در نهروان
ابن ابي الحديد از ابوالعباس مبرد نقل مي کند:
امير مؤمنان علي عليه السلام هنگامي که با اعزام «قيس بن سعد» حجت را بر خوارج تمام کرد، دريافت آنها حاضر به مذاکره و ترک مخاصمه و قتال نيستند و هم چنان بر جنگ و خون ريزي اصرار مي ورزند، باز هم حضرت طبق روش و سنت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله به ياران خود فرمود:
«لا تَبدؤوهم بقتال حتي يَبدءُکم؛ شما آغازگر جنگ نباشيد تا آنان جنگ را شروع نمايند.»
در اين ميان مردي از خوارج بيرون آمد و با حمله به لشکريان امام عليه السلام و کشتن سه نفر از ياران حضرت، جنگ را آغاز نمود و به هنگام حمله چنين رجز مي خواند:
أقتلهم و لا أري علياً
ولو بدأ أوجرتُه الخِطَيا [11]
- آنها را مي کشم و علي را نمي بينم و اگر خود علي هم آشکار شود، به او نيزه خواهم زد.
امير مؤمنان عليه السلام براي آن که جواب آن مرد نادان را داده باشد، خود به مصاف او رفت و بلافاصله با ضربه شمشيري او را روي زمين انداخت. مرد نهرواني چون شمشير علي عليه السلام را بالاي سر خود ديد و دانست راه نجات و فرار ندارد، به پندار باطل خود گفت:
«يا حبّذا الرَّوحة الي الجنة! آفرين، چه نيکوست رفتن به بهشت.»
اما «عبداللَّه بن وهب راسبي» از سران خوارج که شاهد و ناظر صحنه بود، گفت:
«واللَّه ما أدري الي الجنة أم الي النار! سوگند به خدا نمي دانم که اين مرد (يار ما) آيا به بهشت مي رود يا به جهنم!»
مردي از طايفه بني سعد که او هم در ميان خوارج بود، صداي «عبداللَّه بن وهب» را شنيد و گفت:
من به وسيله عبداللَّه بن وهب گول خوردم و در اين جنگ شرکت کردم، حال مي بينم خودش در راه و حرکت خويش ترديد دارد و درباره دوست خود که به دست علي بن ابي طالب کشته شده، مي گويد: نمي دانم بهشتي است يا جهنمي!
لذا فوراً با گروهي از همراهانش از جنگ با حضرت علي عليه السلام کناره گرفت و از سپاه خوارج خارج شد. اما جمعي از خوارج که براي نبرد با حضرت باقي مانده بودند، هزار نفرشان به ميمنه سپاه حضرت که فرمانده اش «ابو ايوب انصاري» بود، حمله کردند و سعي داشتند تا او را از پاي درآورند. در اين حال بود که حضرت مهلت دادن به خوارج را جايز ندانست و فرمان حمله را صادر کرد و براي اطمينان نيروهايش در ميدان نبرد با اين خبر غيبي بشارت داد و فرمود:
«احملوا عليهم، فو اللَّه لا يُقتل منکم عشرة و لا يُسلم منهم عشرة؛ به آنان حمله کنيد که سوگند به خدا، از شما ده تن کشته و از خوارج نيز ده تن سالم نخواهند ماند.»
پس از فرمان حمله، دلاور مردان سپاه امام عليه السلام حمله را آغاز کرده و در اندک زماني تمام لشکريان خوارج را متلاشي نمودند و همان گونه که امام عليه السلام وعده داده بود، فقط نُه تن از سپاهيان امام به شهادت رسيدند و از خوارج نيز فقط هشت تن جان سالم به در برده و موفق به فرار شدند. [12]
در اين جنگ چون ابو ايوب خود را مورد حمله ديد و از طرفي فرمان حضرت عليه السلام هم براي حمله صادر شد، دست به شمشير برد و بر آن گروه نادان حمله کرد و دلاورانه شمشير زد و يکي از سران خوارج به نام «زيد بن حصين طائي» را به هلاکت رساند؛ چون آتش جنگ فرو نشست به محضر امام آمد و عرض کرد:
اي امير مؤمنان، من «زيد بن حصين طائي» را به قتل رساندم و چنان نيزه به سينه اش زدم که از پشت او خارج شد و به او گفتم:
«ابشر يا عدو اللَّه بالنار؛ اي دشمن خدا، بشارت باد بر تو آتش جهنم.»
اما او در پاسخ گفت:
«ستعلم غداً أينا أولي بها صِليّاً؛ به زودي (در قيامت) خواهي دانست که کدام يک از ما به آتش سزاوارتريم!»
امام عليه السلام فرمود:
«هو اولي بها صِليّاً؛ او به آتش جهنم سزاوارتر است.» [13]
صراحت و حق گويي ابو ايوب در برابر معاويه
ابن عساکر در «تاريخ دمشق» نقل مي کند که:
پس از شهادت اميرمؤمنان علي عليه السلام روزي ابو ايوب بر معاويه وارد شد و معاويه او را بر تخت خود نشاند و از کارهاي خود مرتباً سخن مي گفت و جمعي از شاميان هم حضور داشتند و گوش مي دادند، در اين موقع معاويه خطاب به ابو ايوب گفت:
اي ابوايوب، چه کسي در روز فلان و فلان (روز بدر) صاحب اسب بلقاء را کشت؟
ابوايوب هم با کمال جرأت گفت:
«أنا قتلته، إذا أنت و أبوک علي الجمل الاحمر معکما لواء الکفر؛ من او را کشتم؛ زيرا تو و پدرت بر شتري قرمزرنگ سوار بوديد و پرچم کفر را حمل مي کرديد!»
معاويه که فکر نمي کرد ابو ايوب با اين صراحت، سابقه کفر او و پدرش را مطرح کند از خجالت سر به زير انداخت و شاميان هم بر ابو ايوب خشمگين شدند؛ بعد معاويه سر بلند کرد و گفت:
«مه، مه و الا فلعمري ما عن هذا سألناک ولا هذا أردنا منک ؛ رها کن، رها کن، به جان خودم من از اين موضوع از تو نپرسيدم و قصدم هم اين نبود.»[14]
فرار ابو ايوب از مدينه
پس از جنگ صفين، معاويه افرادي سنگدل، خون ريز و بي رحم چون «بسر بن ارطاة» را فرمان داد تا راه حجاز (مکه و مدينه) در پيش گيرد و تا يمن را طي کند، و در هر شهري که مردم آن در اطاعت علي بن ابي طالب هستند، چنان زبان به دشنام و ناسزا بگشايد که مردم باور کنند راه نجاتي ندارند و در نتيجه بر آنها غالب شود. معاويه دستور داد که:
بعد دست از دشنام و هتاکي بردار و آنان را به بيعت با من فرا خوان و هر کس حاضر به بيعت نشد او را بکش و در ضمن شيعيان علي بن ابي طالب را نيز در هر جا يافتي، به قتل برسان! بُسر همه اين دستورها را اجرا کرد.
روش اين مرد خون خوار و همراهانش اين بود که کنار هر آبي مي رسيدند، شتران ساکنان آن جا را به زور مي گرفتند و سوار مي شدند و اسب هاي خود را يدک مي کشيدند تا کنار آب ديگري مي رسيدند، در آن جا شتران قبلي را رها کرده و شتران اين قوم جديد را مي گرفتند و بدين ترتيب خود را به نزديکي مدينه رساندند.
متأسفانه وقتي به مدينه رسيدند، قبيله قضاعه از آنان استقبال کردند و براي آنها شتران نحر نموده و قرباني دادند؛ اما چون با جرأت و جسارت و غافلگيرانه وارد مدينه شدند، ابو ايوب انصاري که کارگزار حضرت علي عليه السلام در مدينه بود، چون خود را براي مقابله آماده نمي ديد، از آن جا گريخت.
«بسر بن ارطاة» با خيالي آسوده وارد شهر شد، در مسجد مدينه به منبر رفت و همان ابتدا طبق دستور معاويه، به اصحاب پيامبر از مهاجر و انصار جسارت و فحاشي نمود و آنان را تهديد کرد و به اين آيه کريمه قرآن که مي فرمايد:
« ضَرَبَ مثلاً قرية کانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقُها... » [15]
مثال زد و آنها را مصداق اين آيه قرار داد و گفت:
خداوند اين مثال را درباره شما قرار داده است و شما را شايسته آن دانسته است؛ زيرا شهر شما محل هجرت پيامبر و جايگاه سکونت او بود، مرقدش در اين شهر است و منازل خلفاي بعد از او هم همين جاست ولي خليفه خدا (عثمان) ميان شما کشته شد و گروهي از شما قاتل او هستيد و گروهي هم او را زبون کرده ايد.
«بسر بن ارطاة» در ادامه، انصار را بالخصوص مورد دشنام قرار داد و گفت:
اي گروه يهود! اي فرزندان بردگان زريق و نجار و سالم و عبد الأشهل! همانا به خدا سوگند چنان بلايي بر سر شما خواهم آورد که کينه و جوشش سينه هاي مؤمنان و خاندان عثمان را تسکين خواهد داد؛ به خدا سوگند، شما را همچون امت هاي گذشته افسانه قرار خواهم داد.
اين مرد بي رحم و خون خوار، آن قدر سخنان تهديدآميز به زبان آورد که مردم بر جان خود ترسيدند و به دست و پاي «حويطب بن عبد العزي» که شوهر مادر بُسر بود، افتادند و به او پناه بردند.
حويطب بالاي منبر رفته و خود را به بُسر رساند و او را سوگند داد که دست از تهديد بردارد و گفت:
اينان عترت تو و انصار رسول خدايند و قاتلان عثمان نيستند.
به قدري با بُسر سخن گفت تا او را آرام کرد. پس از آن بُسر مردم را به بيعت با معاويه فرا خواند و مردم مدينه از ترس جانشان فوراً با او بيعت کرده و خلافت معاويه را گردن نهادند. بعد بُسر از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد و خانه هاي بسياري از جمله خانه «زرارة بن حرون»، «رفاعة بن رافع زرقي» و «ابو ايوب انصاري» را آتش زد و ويران کرد. سپس به سراغ «جابر بن عبداللَّه انصاري» رفت، اما قبل از اين که به او دست يابد، او گريخت؛ اما بُسر تمام طايفه جابر را که از قبيله بني سلمه بودند، تهديد به مرگ کرد که جابر نزد امّ سلمه همسر پيامبر صلي الله عليه و آله پناه برد. ام سلمه نيز براي نجات جان جابر و قبيله اش از او خواست که با بُسر بيعت کنند تا خوني ريخته نشود. [16]
رحلت ابو ايوب
ابو ايوب در تمام طول عمر با برکت خود همواره پا به رکاب و شمشير به دست بود و در ميدان هاي جنگ براي اعتلاي اسلام و دفاع از حق جنگيد. و نيز در سه جنگ زمان خلافت علي عليه السلام در رکاب آن حضرت جنگيد و از اسلام دفاع کرد.
او در پايان عمر طولاني خود نيز در سال 51 يا 52 قمري زمان سلطنت معاويه، در حالي که در روم سرگرم جهاد با نيروهاي ارتش روم بود، مريض شد و از دنيا رفت و در همان سرزمين نزديک قسطنطنيه به خاک سپرده شد. [17]
اما از آن جا که در زمان معاويه به کمک و ياري او وارد جنگ شده، اگر با اجازه از امام زمانش حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام بوده باشد، پس عمل او جهاد در راه خداست چنانچه جنگ هاي زمان عمر بن خطاب مورد رضايت حضرت علي عليه السلام بوده زيرا در جهت بسط و توسعه کشور اسلامي بوده است و چنانچه شرکت او در جنگ بدون اذن امام عليه السلام بوده شايد به نظر خودش حضور در جنگ با دشمنان را ضروري و لازم مي دانسته و احتمال دارد از روي بي توجهي و غفلت بوده است، و اللَّه العالم.
________________________________________________________
پی نوشت:
[1] ر. ک: الاصابه، ج 2، ص 234 ؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 112 ؛ رجال طوسي، ص 40، ش 1 ؛ طبقات الکبري، ج 1، ص 236 ؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 61.
[2] ر. ک: اسد الغابه، ج 5، ص 143 ؛ الاصابه، ج 2، ص 234 ؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 112 ؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 153.
[3] تا قبل از هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله، اين شهر را «يثرب» مي ناميدند و پس از هجرت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به «مدينة الرسول» شهرت يافت.
[4] ر. ک: وقعة صفين، ص 93 ؛ الجمل، ص 105 ؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 7، ص 36 و 39.
[5] شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 208.
[6] کامل ابن اثير، ج 2، ص 300.
[7] شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 17.
[8] منتخب کنز العمال در حاشيه مسند، ج 5، ص 451 ؛ و ر. ک: ارجح المطالب، ص 603.
[9] کامل ابن اثير، ج 2، ص 404 ؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 83.
[10] ر. ک: کامل ابن اثير، ج 2، ص 405 ؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 86 ؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 272.
[11] أوجرتُه الخطي» کنايه اي از پرتاب و ضربه زدن با نيزه است.
[12] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 272.
[13] تاريخ طبري، ج 5، ص 87 ؛ کامل ابن اثير، ج 2، ص 406.
[14] اعيان الشيعه، ج 6، ص 286.
[15] نحل (16) آيه 112.
[16] ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 17 - 3.
[17] اسدالغابه، ج 2، ص 81 ؛ و به الاصابه، ج 2، ص 235 و تهذيب التهذيب، ج 3، ص 510 رجوع شود.
منبع: کتاب اصحاب امام علی علیه السلام
نویسنده: سيد اصغر ناظم زاده قمي
نوشته شده توسط گروه اصحاب و یاران در روز چهارشنبه 1391/4/14 ساعت 16:10
من این مطلب را پسندیدم
|