• قنبر
موضوع: اصحاب
کلمات کليدي: قنبر ، غلام، اویس قرنی، فضائل علی
او غلام، يار و همگام علي عليه السلام است. در داوري هاي علي عليه السلام غالباً ياد نيک او آمده است.[1] او چونان کارگزار و اجرا کننده حدود و گزارنده فرمان هاي علي عليه السلام، هماره در محضر او بود. از او به عنوان يکي از پيشتازان که حقّ علي عليه السلام را شناخت [2] و در دفاع از ولايتْ استوار ماند، ياد کرده اند. [3]
در جنگ صفّين، علي عليه السلام در برابر غلام عمرو بن عاص - که پرچمي فراز آورده بود -، پرچمي به او داد تا برافرازد. [4]
حَجّاج بن يوسف، او را به خاطر وفاي پاک و عشق پيراسته اش به علي عليه السلام به مَسلَخ خواند و او در هنگام شهادت، با قرائت آيه اي، حجّاج و همگنانش را رسوا ساخت. [5]
امام صادق عليه السلام می فرمایند:
قنبر، غلام علي عليه السلام، محبّت شديدي به علي عليه السلام داشت و چون علي - که درودهاي خدا بر او باد - بيرون مي آمد، او نيز پشت سر ايشان با شمشير، بيرون مي آمد.
شبي [ علي عليه السلام] او را ديد و فرمود:
«اي قنبر! چه مي خواهي؟».
گفت:
اي امير مؤمنان! آمده ام تا پشتِ سر تو راه بروم.
فرمود:
«واي بر تو! آيا از [ شرّ] آسمانيانْ محافظتم مي کني يا زمينيان؟».
گفت:
نه ؛ بلکه از زمينيان.
فرمود:
«زمينيان، جز با اجازه خداوند از آسمان، نمي توانند آسيبي به من برسانند. پس بازگرد».
قنبر هم بازگشت. [6]
صاحب الإرشاد نقل می کند:
سيره نويسان با طريق هاي گوناگونْ روايت کرده اند که روزي حَجّاج بن يوسف ثَقَفي گفت:
دوست دارم مردي از ياران ابوتراب (علي) را بکشم تا با آن، به خدا تقرّب بجويم!
به او گفته شد:
ما کسي را نمي شناسيم که از قنبر، غلامش، مصاحبت بيشتري با ابوتراب داشته باشد.
بدين ترتيب، حَجاج در پي او فرستاد و او را آوردند.
به او گفت:تو قنبري؟ گفت:آري.
گفت:ابو هَمْدان؟
گفت:آري.
گفت:علي بن ابي طالب، مولاي توست؟
گفت:مولاي من، خداوند است و امير مؤمنان، علي، وليّ نعمت من است.
گفت:از دين او بيزاري بجوي.
گفت:چون از دين او بيزاري جُستم، مرا به ديني بهتر از آن، راهنمايي مي کني؟
گفت:من تو را مي کشم. هرگونه که دوست داري، برگزين.
گفت:آن را به تو وا نهادم.
گفت:چرا؟
گفت:چون به هر گونه که مرا بکشي، همان گونه تو را مي کشم و امير مؤمنان به من خبر داد که مرگ من از سرِ ستم و نا به حق است و سرم بُريده مي شود.
پس حجّاج، فرمان داد تا سرش را ببُرند. [7]
امام هادي عليه السلام می فرمایند:
قنبر، غلام امير مؤمنان، بر حَجّاج بن يوسف درآمد.
[ حجّاج] به او گفت:تو چه کاري براي علي بن ابي طالب مي کردي؟
گفت:برايش آب وضو مي آوردم.
گفت:او هنگامي که وضويش را به پايان مي برد، چه مي گفت؟
گفت:
اين آيه را مي خواند:
« فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِ ي فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَ بَ کُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّي إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ أُوتُواْ أَخَذْنَهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ - فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ ؛ [8]
پس چون پندهايي را که به آنها داده شده بود، فراموش کردند، درهاي هر چيزي [ از نعمت ها] را بر آنان گشوديم تا هنگامي که به آنچه به آنها داده شده بود، شاد گشتند. پس ناگهان [ گريبان ]آنها را گرفتيم و يکباره نااميد شدند. پس سپاس، خداي پروردگار جهانيان را که ريشه ستمکارانْ برکنده شد».
حَجّاج گفت:گمان دارم که آن را به ما تأويل مي کرد (و ما را مصداق خارجي آن مي دانست).
گفت:آري.
گفت:چون گردنت را بزنم، چه مي کني؟
گفت:آن گاه، من خوش بخت مي شوم و تو بدبخت مي گردي.
پس فرمان داد گردنش را بزنند. [9]
________________________________________________________
پی نوشت:
[1] ر. ک:ج 11، ص 29 (نمونه هايي از داوري هاي امام پس از پيامبر) و ص 59 (نمونه هايي از داوري هاي امام علي در زمان حکومتش).
[2] رجال الکشّي:128:288:1 و129الاختصاص:73.
[3] الاختصاص:7.
[4] تاريخ الطبري:563:4، الکامل في التاريخ:361:2.
[5] رجال الکشّي:130:290:1، الإرشاد:328:1.
[6] الکافي:10:59:2.
[7] الإرشاد:328:1.
[8] انعام، آيه 45 - 44.
[9] رجال الکشّي:130:290:1، تفسير العيّاشي:22:359:1.
نوشته شده توسط گروه اصحاب و یاران در روز چهارشنبه 1391/4/14 ساعت 25:56
من این مطلب را پسندیدم
|