• با نفست عطر احمدى
موضوع: وفات حضرت خدیجه علیها السلام
کلمات کليدي: خدیجه، شعر، وفات
اى پيشتر ز بعثت احمد مُحمّدى اى بارها سلام ترا بر رسول خود ابلاغ كرده ذات خداوند سرمدى چون شمع در فروغ نبوّت گداختى پيش از نزول وحى نبى را شناختى اى بر تو لحظه لحظه سلام پيمبران خاك در تو سجده گه خيل سروران پيش از پيمبرى پيمبر به روى او چشم تو ديد آنچه نديدند ديگران در قلب تو كتاب كمالش نوشته شد سر خط مادريت به آلش نوشته شد بى دامن توختم رسل كوثرى نداشت نخل بلند آرزوى او برى نداشت حتى على كه جان عزيز پيمبر است در ملك بى حدود خدا همسرى نداشت اى همدم رسول خدا در نزول وحى اى دامن تو مركز نور بتول وحى تووصل بر رسول و ز هستى جدا شدى تو آفتاب بيت سراج الهدا شدى نيزار وحى مثل على شير مرد داشت اى شير زن تو تالى شير خدا شدى دانايى تو هديه به پروردگار شد در جنگ اقتصاد نبى ذوالفقار شد تو ديگر و زنان جهان جمله ديگرند سادات عالمت پسرانند و دخترند دانايى تو، تيغ على، خُلق مصطفى در پيشبرد فتح نبوّت برابرند دامان پاك تو ثمرش يازده ولي است اينرتبهات بساست كه داماد تو عليست در دور بت پرستى و تاريكى جهان بودت رخ نياز به درگاه بى نياز پيش از نزول وحى الهى تو و على خوانديد با رسول خدا در حرم نماز چون تو كه با رسول خدا همسرى كند دُرّ يتيم آمنه را مادرى كند اى تكيهگاه خواجهى لولاك شانهات اى لحظه لحظه ذكر مُحمّد ترانهات بر يازده ستارهى توحيد، آسمان روى منير فاطمه خورشيد خانهات در بيت آفتاب مه تام كيست تو اول زن مجاهد اسلام كيست تو پيغمبر خدا به تو عرض ارادتش زهراست هم كلام تو پيش از ولادتش گويى كه با تو گرم سخن بود فاطمه حتى به لحظههاى غروب شهادتش با آنكه سالها ز جهان چشم بستهاى انگار دور بستر زهرا نشستهاى اى ام پاك ام پدر، ام مؤمنين اى مادر بزرگ امامان راستين روزى كه يار هر دو جهان ياورى نداشت روزى كه آن معين بشر بود بى معين مردانه ايستادى و كردى حمايتش تا جاودانه ماند چراغ هدايتش در مكّه مكرّمه بودى مكرّمه دشمن شدند با تو دغل دوستان همه از هست خويش دست كشيدى و ذات حق بخشيد گوهرى به تو مانند فاطمه الحق تويى تويى تو كه جان پيمبرى شايستهاى كه بهر نبى كوثر آورى آزرد اى فرشتهى حق اهرمن ترا زخم زبان زدند بهر انجمن ترا از بس كه ريخت عطر قداست ز پيكرت پيراهن رسول خدا شد كفن ترا از بس بلند بود مقام و جلال تو گرديد سال حزن نبى ارتحال تو روح تو در بهشت به پرواز مىشود درهاى غم به قلب نبى باز مىشود در فصل خردسالى و آغاز زندگى بى مادرى فاطمه آغاز مىشود اشك نبى براى تو اى جان پاك ريخت بادست خويش بر تن پاك تو خاك ريخت بارفتن تو يار مُحمّد ز دست رفت خورشيد روزگار مُحمّد ز دست رفت شد حمله ور به گلشن دين لشكر خزان تو رفتى و بهار مُحمّد ز دست رفت زيبد كه با هزار زبان در ثناى تو «ميثم» دُر قصيده بريزد بپاىت
«ميثم» غلامرضا سازگار
نوشته شده توسط گروه ویژه نامه در روز پنجشنبه 1392/4/27 ساعت 19:20
من این مطلب را پسندیدم
|