• صاحب خلق آسمانی
موضوع: ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
کلمات کليدي: امام حسن مجتبی، کریم اهل بیت، امام علی، معاویه
خسته از راه طاقت فرسا، از درگاه شهر داخل می آمد. اینجا مدینه بود و او غریب و نا آشنا با اهالی آن. بازار در تلاش و تجارت ها گرم؛ او اما حتی سرپناهی در این شهر برای خود نداشت. کسی را نمی شناخت، جایی را هم بلد نبود... .
با خود فکر می کرد آن سواره کیست که در آن سوی بازار، با همراهانی پیش می رود. سیمایی دل انگیز دارد و دستار سبزی بر سر بسته. با سؤالی از تجّار بازار، او را شناخت. حسن مجتبی بود، فرزند علیّ بن ابی طالب علیهم السّلام. همو که معاویه بر منبر شام شرح نفاقش را برای مردم روایت می کرد! او را بی ایمانی در امت رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب می نمود و فرزندانش را حتی، قومی از خدا بی خبر می دانست! نفرتی عمیق در دلش از علی و اولاد علی علیهم السّلام سر باز می کرد. دستانش را مشت کرده بود. به سوی حسن مجتبی علیه السّلام می رفت. با خود فکر می کرد، کیست خبیث تر از این قوم بی ایمان. سخنان معاویه در شام را به یاد می آورد. آن زمان که مردم را به جهاد با علیّ بن ابی طالب علیه السّلام فرا می خواند. کینه ای بی حد و اندازه در دلش نقش بست. مثل کوهی از آتشفشان گداخت و با حرارتی برخاسته از قلب از زبانش بیرون ریخت. در میان یاران حسن مجتبی علیه السّلام بود، اما بی هیچ هراسی، زبان به دشنام و ناسزا گشود. در برابر وجود مقدّس حضرتش، پدرش علیّ بن ابی طالب علیه السّلام را نیز به سخره و بدگویی می گرفت. از هیچ اهانتی فروگذار نبود و هر آنچه از دشنام ها و بی احترامی ها در یاد داشت به پای حسن بن علی علیه السّلام می ریخت... .
امام حسن مجتبی علیه السّلام امّا، سکوت فرموده و یارانشان را هم از هر اقدامی باز می داشتند. نمی توانستی حتّی قطره ای از خشم در نگاهش بیابی. ذره ای ناراحتی بر صورت نداشت. اصلاً گویی که نه مردی در برابرش بود و نه دشنامی می شنید. آنقدر شنید تا سخنان مرد شامی به پایان رسید و آنگاه حضرتش زبان به سخن گشود: به گمانم در این شهر غریبی مرد. مرد شامی با کراهت پاسخ داد: آری. امام ادامه داد: در شهری که غریبی، اگر نیازمند منزلی هستی، تو را منزلی دهیم. مالی هم اگر می خواهی، برایت بیاوریم. نیاز دیگری اگر داری برآوریم... .
مرد شامی در تحیر و حیرت غرق گشت. مگر نمی شنید این همه ناسزا را. چرا پاسخی کوبده نمی دهد تا آغاز آشوبی شود در این بازار؟ این سخنان دیگر چه معنا می دهد. من از بی لیاقتی او و پدرش سخن می کنم؛ او اما حرف از منزل و تکریم می زند.
حضرت فرمود: اگر راهنمایی یا ارشادی می خواهی، ما ارشادت کنیم و اگر مرکبی نیازمندی، مرکبی پیش پایت نهیم.
تکریم حضرت از مرد شامی نه فقط آن مرد، که هر که شاهد آن معرکه بود را متعجّب می ساخت. این دیگر چه مرام و سیره ایست که پاسخ دشنام را با لبخند می دهد، و ناسزا را به تکریم جواب دارد؟
انقلابی عجیب وجود مرد شامی را در بر می گرفت. نمی دانست در برابر چه کسی ایستاده. حتی در بیداری و یا خواب خود تردید کرد. شاید شاهد معجزه ای دیگر بود. شاید تا عمق وجودش دریافته سیره ی فرزندان علی علیه السّلام را که جنس دیگری دارد. شاید درس اخلاقی از کلام حسن مجتبی علیه السّلام گرفت که اساتید اخلاق نامی از آن را هم نشنیدند؛ «أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْك» [1]
ناگهان در هم شکست و اشک هایش فرو افتاد. به پای اسب پیشوای کریم افتاد و در میان گریه فریاد می زد: گواهی می دهم که به راستی تویی خلیفه ی خدا بر روی زمین و خداوند، خود داناتر است که رسالتش را کجا قرار دهد. هنگامی که از درگاه این شهر وارد می شدم، تو و پدرت علیّ مرتضی علیه السّلام مبغوض ترین خلق خدا در نزد من بودید و اکنون تویی محبوب ترین آنان در نزد من.[2]
صاحب خلق آسمانی، آن کسی است که چون از شرف پرسیدند، فرمود: احسان به خویشان و نزدیکان و به دوش گیری بار اشتباهات آنان و چون از کرم پرسیدند، فرمود: عطا کردن قبل از درخواست و اطعام در سختی ها و قحطی ها.[3]
میلادش مبارک.
---------------------------------------------------
[1] من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص179
[2] برداشتی آزاد از ملحقات احقاق الحق، ج11، صص 119-117؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 19؛ همچنین رجوع کنید به مجلّه ی ذکر ابوتراب (زمستان 89، ص 15)
[3] تحف العقول عن آل الرّسول صلی الله علیه و آله، ص 225
نوشته شده توسط گروه ویژه نامه در روز پنجشنبه 1392/4/27 ساعت 25:46
من این مطلب را پسندیدم
|