• تزویح حضرت امیر و صدیقه طاهره علیهماالسلام
موضوع: [3] از هجرت تا واقعه غدیر
کلمات کليدي: ازدواج، امیرالمومنین، پیامبر، فاطمه
جابر بن عبدالله انصاري گفت: روزي در مسجد به خدمت رسول خدا حاضر بودم، ابوبکر آمد و گفت: يا رسولالله! ميداني به تو چقدر محبت دارم و از بهر تو از قوم خود هجرت کردم و مال خود را صرف خدمت تو کردم و بلال را از براي تو آزاد نمودم؛ ميخواهم فاطمه عليهاالسلام را به تزويج من درآوري! پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: تا وحي از طرف خداوند نرسد من اين کار را نکنم؛ پس از نزد رسول خدا بيرون رفت و در راه، عمر بن خطاب او را ديد و احوالش را بپرسيد؛ ابوبکر گفت: نزد رسول خدا بودم و چنين سخني به او گفتم و او چنين جوابي داد. عمر به خدمت رسول خدا آمد و احوال خود از هجرت و محبت و اسلام آوردنش را بازگو کرد و تقاضاي ازدواج با فاطمه عليهاالسلام را پيش کشيد، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: من به وحي عمل ميکنم، تا وحي نباشد فايدهاي ندارد. عمر گفت: از آنجا بيرون آمدم و علي عليهالسلام را در راه ديدم، فرمود: کجا بودي؟ گفتم: به خدمت رسولالله براي تقاضاي ازدواج با فاطمه عليهاالسلام رفته بودم، ولي رسول خدا به وحي حواله کرد.
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: من به خدمت رسولالله رسيدم و پهلوي او نشستم و عرض کردم: يا رسولالله! تو حق مرا ميداني و حق پدرم بر تو را ميداني و قرابت من نسبت به خودت و جهاد با دشمنان را ميشناسي؛ پيامبر تبسمي کرده و فرمود: يا علي عليهالسلام آيا حاجتي داري؟
عرض کردم: تزويج فاطمه عليهاالسلام را خواهانم،
فرمود: چيزي از درهم و دينار داري؟ عرض کردم: شتر و زرهي دارم، فرمود: از حيوان سواري چارهاي نباشد، لکن زره را بفروش و بهاي آن را پيش من آور.
حضرت فرمود: زره را به بازار بردم و به چهار صد و هشتاد درهم بفروختم و در دامن رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم ريختم، در حالي که عدهاي از صحابه حاضر بودند. پيامبر فرمود: خطبه بخوان و من خواندم و پيامبر صحابه را گواه گرفت، بعد فرمود:
اي گروه اصحاب من، بدانيد که فاطمه عليهاالسلام را به علي عليهالسلام به اجازه خداي تعالي دادم؛ جبرئيل به نزدم آمد و گفت: خداي تعالي سلام ميرساند و ميگويد: فاطمه عليهاالسلام را به علي عليهالسلام دو هزار سال پيش از آفريدن آسمانها دادم و خطبه خوان، جبرئيل و حاملين عرش از گواهان بودند...
رسولالله صلي الله عليه و آله وسلم مقداري از دراهم را به سلمان داد و فرمود: به بازار برو و لباس و مايحتاج خانه را تهيه کن؛ مقداري پول هم به مقداد دادند و فرمودند: براي فاطمه عليهاالسلام مشک بخر؛ مقداري پول به ابوذر دادند و فرمودند: اين مقدار را به امهاني، خواهر علي عليهالسلام برسان تا اين را بر سر فاطمه عليهاالسلام نهد؛ به اميرالمؤمنين فرمود: برو به منزل فاطمه عليهاالسلام، دست به او دراز مکن تا من به شما برسم؛ بعد از ساعتي پيامبر به در خانه فاطمه آمدند و در را زدند، امهاني در را باز کرد؛ پيامبر به درون خانه تشريف آوردند؛ اميرالمؤمنين علیه السلام برخاست و پيامبر صلی الله علیه و آله او را بنشاند؛
فرمود: اي علي عليهالسلام! اينک جبرئيل با هفتاد هزار ملائکه بر دست راست، فاطمه عليهاالسلام را بر تو جلوه ميدهند؛ بعد فرمود: اي امهاني! ظرفي پر از آب بياور؛ امهاني، ظرفي پر از آب حاضر کرد؛ پيامبر کفي از آب برداشت و بر سينه فاطمه عليهاالسلام بينداخت و فرمود! خدايا! فاطمه و ذريه او را از شيطان رجيم، به تو پناه ميدهم و کفي ديگر از آب برداشت و به ميان هر دو کتف علي عليهالسلام ريخت و فرمود:
خدايا! علي عليهالسلام و ذريه او را از شيطان رجيم به تو پناه ميدهم؛
سپس فرمود: خداوند اين وصلت شما را براي شما و به هر دوي شما مبارک گرداند. [1]
---------------------------------
[1].کامل بهائي، ج 1 ص_161 داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليهالسلام، ص69
نوشته شده توسط حسینی در روز دوشنبه 1390/3/16 ساعت 1:03
من این مطلب را پسندیدم
|