• بیعت گیری شبانه فاطمه زهرا برای علی
موضوع: [5] بعد از سقیفه تا شهادت حضرت زهرا
کلمات کليدي:
اشاره به گوشه ای از مظلومیت امیرمومنان علیه السلام بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله [1]
بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله تحولات بسیار گسترده ای در همه ی ابعاد صورت گرفت. از جمله ی این تحولات نوع برخورد برخی افراد به ویژه انصار و برخی دیگر با مسئله ی خلافت بود. خلافت مسلمین پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله توسط خود ایشان و به فرمان خداوند تعالی به امیرمومنان علیه السلام داده شده بود. این مسئله در غدیر خم اتفاق افتاده و بعد از آن بار ها توسط ایشان مورد تاکید قرار گرفته بود ، اما همان طور که خواهیم دید بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گویی عده ای این قضیه را فراموش کرده و راه دیگری پیش گرفته اند. دو واقعه ی زیر بازگو کننده ی گوشه ای از این جریان است.
با توجه به تناسب ایام تصمیم داریم تا بخشی از تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام را بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آورده و مظلومیت ایشان را در این ایام بازگو کنیم.در هفته های آتی هم قسمت دیگری از این جریان را خواهیم آورد.
بیعت از انصار
نقل شده است: علی علیه السلام فاطمه دختر رسول خدا را شب ها بر چهارپایی می نشاند و در مجالس انصار می بردند و فاطمه سلام الله علیها از آنان یاری می طلبید و آنان می گقتند : ای دختر رسول خدا، بیعت ما با این مرد انجام گرفته است و اگر همسر تو پیش از ابوبکر سبقت می جست و از ما بیعت می خواست ما از او رویگردان نبودیم !
و علی علیه السلام می فرمود:
« آیا می بایست رسول خدا را در خانه می نهادم و دفن نکرده بیرون می آمدم و با مردم بر سر قدرت او نزاع می کردم؟»
و فاطمه سلام الله علیها می گفت:
«ابوالحسن کاری نکرده مگر همان را که شایسته او بوده است و امت هم کاری کردند که خداوند حسابگر و بازخواست کننده ی آنهاست!»[2]
بیعت خلفا از امیرالمومنین علیه السلام
باز نقل شده است که ابوبکر نزد عمر آمده و گفت: آیا این مرد را که از بیعت با تو سر باز زده به بیعت وا نمی داری؟
وی به غلام خود قنفذ گفت: برو علی را نزد من فراخوان! وی نزد علی رفت .
علی علیه السلام به او فرمود: کارت چیست؟
گفت: خلیفه ی رسول خدا تو را فرا می خواند.
علی علیه السلام فرمود : چه زود بر رسول خدا دروغ بستید !
قنفذ بازگشت و پیام را رساند. وی مدتی گریست! اما عمر بار دیگر گفت به این مردی که از بیعت تو سرباز زده مهلت نده و او را به بیعت وادار. ابوبکر به قنفذ گفت نزد او بازگرد و بگو خلیفه رسول خدا تو را برای بیعت فرا می خواند.
قنفذ بازگشت و ماموریت خود را اجرا کرد.
علی فریاد زد :
سبحان الله ...او مدعی مقامی شده که حق او نیست.
قنفذ بازگشت و پیام را رساند. باز ابوبکر مدتی گریست. سپس عمر برخواست و به همراه گروهی به در خانه فاطمه سلام الله علیها رفتند و در زدند. چون فاطمه صدای آنان را شنید با صدای بلند گفت:
ای پدر ، ای رسول خدا، ما چه رنج ها که پس از تو از عمر و ابوبکر دیدیم!
مردم چون صدا و گریه ی فاطمه سلام الله علیها را شنیدند، گریه کنان باز گشتند و نزدیک بود دل هاشان بترکد و جگر هاشان بشکافد. اما عمر با گروهی از همراهان، علی علیه السلام را از خانه بیرون آورد و نزد ابوبکر برد.
به او گفتند بیعت کن.
فرمود اگر نکنم چه؟
گفتند آنگاه به خدای یگانه سوگند که گردنت را می زنیم.
فرمود در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را کشتید.
عمر گفت: بنده خدا آری اما برادر رسول خدا نه! ابوبکر هم ساکت بود و هیچ سخن نمی گفت.
عمر به ابوبکر گفت : آیا دستور خود را در باره ی او صادر نمی کنی؟
گفت تا فاطمه سلام الله علیها کنار اوست او را بر کاری مجبور نمی سازم. آنکاه علی به قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله چسبید و با ناله و گریه صدا می زد:
« ای پسر مادرم ، این قوم مرا به استضعاف کشاندند و نزدیک بود مرا بکشند!»[3]
-----------------
[1]. برگرفته از کتاب امیر المومنین علی علیه السلام نوشته احمد رحمانی همدانی
[2]. الامامه و السیاسه 1/19
[3]. الامامه و السیاسه 1/19 .
و جمله آخر سخنی است که در سوره اعراف آیه 150 از قول هارون به برادرش موسی نقل شده است.
نوشته شده توسط حسینی در روز دوشنبه 1390/3/16 ساعت 1:34
من این مطلب را پسندیدم
|