• امشب غروب...
موضوع: حضرت زهرا سلام الله علیها
کلمات کليدي: ترازوی اعمال، حضرت زهرا، شهادت حضرت زهرا
خواستم تغزّلی و کنم وصف کوی دوست
هرچند غزل به پای قصیده رسیده است
امشب غروب باز گلویم فشرده است
دلتنگم و غمینم و روحم فِسُرده است/
باز این دلم به یاد کسی بال میزند
سیلاب اشک راه نگه را گرفته است/
دستی به چشم میبرم و پاک میکنم
خون دلی که روی مژم آرمیده است/
باز این دل رمیده کجا میبرد مرا
شاید هوای کوی غریبان بکرده است/
خواب آمد و خنده کنان روح من گرفت
چشمم ببست و چشم دلم را گشوده است/
...
رفتم به کوچه ای که در آن خار بود و خشت
آن دوره ای که یاس پیمبر (س) خمیده بود/
عطری عجیب صحن دلم را فراگرفت
آن جا چه قدر بوی پیمبر (ص) گرفته بود/
انگار هفته هاست از آن هفته رفته است
آن هفته که سیاه به پیشش پریده بود/
ذهنم شلوغ شد نکند امشب آن شب است
آن شب که بوی دود، فلک را گرفته بود/
لرزان و مضطرب دل شب را شکافتم
دل پیش از این به خانه ی زهرا (س) رسیده بود/
ناگه چِشَم فتاد به در، دود، فاطمه (س)
دست طناب، چرا ید مولا (ع) گرفته بود/
حیرت تمام عرش خدا را گرفته است
از آن کسی که پرده ی حرمت دریده بود/
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
از لحظه ای که دست به پهلو گرفته بود/
زینب (س) دوان دوان سوی مادر (س) گرفت راه
زهرا (س) دوان دوان سوی حیدر (ع) دویده بود/
گفتم طناب دست علی (ع) را گرفته بود
نه، عهد مصطفی (ص) ید حیدر (ع) ببسته بود/
بندی به دست بند دگر دور گردنش
خورشید (ع)، روی خاک زمین خط کشیده بود/
زهرا (س) به دست؛ پهلوِ خود را گرفته است
دست دگر به بند علی (ع) برگرفته بود/
بغضی گرفت راه گلو را زحادثه
آن نانجیب، بازوی مادر (س) خلیده بود/
دیدم عدو غلاف به بالای سر ببرد
هفت بند آسمان زجسارت گسسته بود/
آنکه نبود سیف و نبودش غلاف آن
با تازیانه اجر پیمبر (ص) بداده بود/
هرکس به شیوه ای حقّ خود را ادا نمود
انگار وقت، وقت هجوم مغیره بود/
شرمندهام ز قافیه ی بیت قبل خویش
ای کاش جای آن، قلم عبّاس (ع) گفته بود/
این واژه ی رشید، قیامت علم بکرد
گویا دلم هوای محرّم گرفته بود/
آن روز داغ، در ته گودال قتلگاه
باران تیر و نیزه و ناوک گرفته بود/
آری شرر به خیمه ی جانسوز کربلا
از آتش فتاده به زهرا (س) رسیده بود/
آن کس که مایهی شرف عرش اعظم است
از دست روزگار دو سیلی گرفته بود/
آنکه فلک ز قامت او راستی گرفت
اکنون نگر که قامتش از غم خمیده بود/
بر روی خاک، غرقه به خون بود مادرم
آنکس که عرش را به تحیّر کشانده بود/
طفلی تمام غربت مادر بدیده بود
زینب (س) برای کرب و بلا آبدیده بود/
شش ماهه بین حادثه دلگیر گشت و رفت
محسن (ع) ، علیّ اصغرِ (ع) باباش گشته بود/
اینجا میان دود و در و میخ پرکشید
جای دگر اُذُن به اُذُن را دریده بود/
شش ماه نه، شش سده قادر به وصف نیست
سرباز این چنین سر خود بداده بود/
مادر (س) به هوش آمد و باحال اضطراب
دنبال شوی خود ره مسجد گرفته بود/
راهی نبود تا درِ مسجد ولی مدام
زهرا (س) به روی خاکِ زمین بَرنِشسته بود/
زهرا (س) به روی خشم، به مسجد قدم گذاشت
وقتی که تیغ بر رگ مولا (ع) رسیده بود/
فریاد مصطفی (ص) ز گلویش برون شد و
دنیا ز خشم کوثر طه (س) یه لرزه بود/
تا صولتی شبیه پدر (ص) ساخت فاطمه (س)
دست علی (ع) ز دست پلیدی رهانده بود/
شاید ز شوق دیدن بابا به زودِ زود
آذین ببست و صورت خود رنگ کرده بود/
رنگی به رخ نداشت ولی آن کشیده ها
نیلی به رنگ صورت مادر (س) کشیده بود/
با تازیانه بهر عزا یا لقا دوست
بندی سیاه بر مچ و بازو ببسته بود/
تا روز آخری که دلش پر کشید و رفت
صورت ز چشم و روی علی (ع) هم گرفته بود/
وای آن زمان که رنگ ز چهرِ علی (ع) پرید
وای آن زمان که محرم او چاه گشته بود/
حالا طلوع صبح، دلم داغدیده است
دلتنگم و غمینم و روحم فِسُرده است/
همراه با پدر ز غمت آه میکشم
این دل ز بوی دود و غم چاه خسته است/
هرکس دلش برای شما نوحه ای نخواند
«چون روز روشن است که در جهل گم شده است»/
مادر، جسارت من بی واژه را ببخش
چون لفظ "مادرم" به ورق جا گرفته است/
تو، مادر پدر و پدر (ص) روح شیعه است
پس مادریت دست مرا هم گرفته است/
«مادر حضور نام تو در شعرهای من
لطف خداست شامل حال غزل شده است»
سروش صدوقی
نوشته شده توسط محمدعلی جعفری در روز پنجشنبه 1394/11/8 ساعت 26:15
من این مطلب را پسندیدم
|