• رام کردن شتر چموش
موضوع: متفرقه
کلمات کليدي:
ابن عباس گوید: در زمان خلافت عمر مردی از اهالی آذربایجان شتری داشت که سرکش شده بود. گذران زندگی مرد از آن شتر بود، پس به عمر شکایت کرد. عمر به او گفت: برو به خداوند پناه ببر. مرد گفت: خیلی دعا کرده ام و متوسل به پروردگار شده ام، ولی وقتی نزدیک شتر رفتم به من حمله کرد.
عمر برای او دعایی بدین مضمون نوشت: از عمر امیرالمومنین به گروه جنیان و شیاطین که این شتر را برای او رام کنید.
مرد نوشته را گرفت و رفت و مدتی گذشت. عبدالله بن عباس گوید: من خیلی غمگین و ناراحت شدم. پس حضرت علی علیه السلام را دیدار کرده و قضیه را برای آن حضرت گفتم. حضرت علی علیه السلام به من فرمود: سوگند به کسی که دانه را شکافت و آن را رویاند! آن مرد با ناراحتی بر می گردد.
من منتظر او بودم و مراقب بودم که چه کسی از بیابان می آید تا اینکه مردی را دیدم که با پیشانی شکسته می آید. به نزدش رفتم و گفتم: برای تو چه اتفاقی افتاده است؟
گفت: من به محل شترم رفتم و نامه را انداختم که یکی از آنها بر من حمله کرد؛ چون هیچ قدرتی نداشتم، پس نشستم؛ به سوی من آمده و بر صورتم زد.
گفتم: پروردگارا! مرا از شر او رها کن. مرا با شدت می زد و قصد کشتنم را داشت، ولی مرا رها کرد و رفت و من بی هوش روی زمین افتادم که برادرم آمد و مرا به خانه برد و به معالجه خود پرداختم تا اینکه خوب شدم و اثر زخم در صورتم مانده است.
به او گفتم: نزد عمر برو و او را از نتیجه نامه اش آگاه کن. آن مرد هم رفت.در نزد عمر کس دیگری هم بود و جریان را گفت، عمر بر او خشم گرفت و گفت: دروغ می گویی تو نامه مرا نبرده ای.
آن مرد سوگند خورد که دستور او را اجرا کرده است اما عمر او را از نزد خود بیرون کرد.
ابن عباس گوید: من او را نزد امیرالمومنین علیه السلام بردم. حضرت با دیدن او تبسمی کرد و به من فرمود: آیا به تو نگفتم. آن گاه رو به آن مرد کرد و فرمود: وقتی نزدیک شترت رفتی بگو:
« اللهم انی اتوجه الیک بنبیک نبی الرحمه و اهل بیته الذین اخترتهم علی علم علی العالمین اللهم ذلل لی صعوبتها واکفنی شرها فانک الکافی المعافی و الغالب القاهر».
ابن عباس گوید: آن مرد رفت و بعد از مدتی با مالی نزد امیرالمومنین علیه السلام برگشت و من با آن حضرت بودم که حضرت به آن مرد فرمود: تو به من می گویی یا من بگویم؟
آن مرد گفت: ای امیرالمومنین! شما بفرمایید.
حضرت فرمود: وقتی نزدیک آن رفتی، شتر رام و مطیع نزد تو آمد و تو نیز افسارش را گرفته و رفتی.
گفت: ای امیرالمومنین! راست فرمودی مانند اینکه شما با من بودید؛ این هدیه را از من قبول بفرما.
حضرت فرمود: برو که خداوند به تو برکت بدهد.
این خبر به عمر رسید و از آن غمگین شد. آن مرد هر سال حج را به جا می آورد و خداوند به مالش برکت داد.
حضرت امیرالمونین علیه السلام فرمود: هر کسی که از مال، بچه یا امور دیگری بر او سخت و تنگ شود و او را غمگین و ناراحت کند، پس این دعا را بخواند که همان او را از چیزی که می ترسد، کفایتش می کند ان شاء الله.[1]
--------------------
[1]بحارالانوار،ج41،ص239
نوشته شده توسط گروه معجزات در روز يکشنبه 1390/3/15 ساعت 12:23
من این مطلب را پسندیدم
|