• حمله به خانه امیرمومنان و دفاع جانانه فاطمه زهرا
موضوع: [4] واقعه غدیر تا شهادت پیامبر و ماجرای سقیفه
کلمات کليدي:
در ادامه مطلب گذشته و در اشاره به گوشه ای از وقایع بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، این بار مطلبی در خصوص حمله برخی بیعت شکنان به منزل امیرمومنان علی علیه السلام و دفاع همسر ایشان و ادامه ماجرا آورده ایم. ان شاءالله در مطالب بعد نیز متناسب با این ایام مهم ، مطالبی تقدیم خواهیم کرد.
******
علامه فیض کاشانی در توضیح ادامه ماجرای حمله به خانه امیر مومنان علیه السلام در علم الیقین1 آورده : سپس عمر گروهی از آزاد شدگان و منافقان را جمع کرد و به منزل امیر مومنان علیه السلام آورد ، با در بسته مواجه شدند. صدا زدند: ای علی، در را باز کن که خلیفه ی رسول خدا تو را می خواند. آن حضرت در را باز نکرد. ، آنان هیزم آورده و جلوی در خانه نهادند و آتش آوردند تا آتش زنند. عمر فریاد زد: به خدا اگر در را باز نکنید آن را آتش می زنیم . فاطمه که دید آن ها منزل را آتش می زنند، برخاست و در را گشود و پیش از آن که خود را پنهان کند آن گروه حمله کردند و او را کنار زدند ، فاطمه سلام الله علیها میان در و دیوار پنهان شد. آنان بر امیر مومنان علیه السلام که بر روی فرش خود نشسته بود حمله بردند و به یاری هم ،حضرتش را کشان کشان از خانه بیرون بردند و گریبان او را گرفته و به سوی مسجد می کشاندند.
حضرت فاطمه سلام الله علیها مانع شد و فرمود:
به خدا سوگند که نمی گذارم پسر عمویم را به ستم ( به مسجد) کشانید ، شما چه زود به خدا و رسول، درباره ما خاندان خیانت کردید، در حالی که رسول خدا شما را به پیروی و دوستی و چنگ زدن به دامان ما سفارش کرده بود! و خداوند فرموده :
"بگو من از شما مزدی نمی خواهم جز آنکه خاندان مرا دوست بدارید."2
آنگاه بیش تر مردم به احترام زهرا سلام الله علیها ،امیر المومنین علیه السلام را رها ساختند ...اما بالاخره آن حضرت را کشیدند و به مسجد بردند تا او را در برابر ابوبکر به پا داشتند؛ حضرت قاطمه سلام الله علیها به مسجد آمد تا حضرتش را از دست آنان رها سازد ولی نتوانست، پس رو کرد به قبر پدرش و با آه و ناله به قبر اشاره کرد و شعری خواند که مضمونش چنین است:
جانم روی نفس هایم حبس شده، ای کاش با نفس هایم بیرون می آمد. دیگر خیری پس از تو در زندگی نیست و گریه من از آن است که مبادا پس از تو عمرم دراز باشد.
سپس گفت:ای اندوه بر تو ای پدر ، وای از مصیبت حبیبت ابوالحسن که مورد اعتماد تو و پدر دو سبط تو حسن و حسین است، همو که او را در کودکی پروردی و در بزرگی به برادری برگزیدی و بزرگ ترین دوستان و محبوب ترین یاران در نظر توست، سابقه دارترین آن ها در اسلام و هجرت به سوی تو ای بهترین مردمان! اینک او را اسیر نموده و ریسمان به گردن او بسته و چون شتر(!) به جلو می کشند...!
آنگاه امیر مومنان علیه السلام را در برابر ابوبکر نگاه داشته و گفتند: دست بیعت دراز کن! فرمود: به خدا سوگند بیعت نمی کنم زیرا بیعت من به گردن شماست.
عدی بن حاتم می گوید: به خدا سوگند هیچ گاه دلم به حال کسی به انداره علی بن ابیطالب علیه السلام نسوخت آنگاه که گریبان او را گرفته و به سوی ابوبکر برده و به او گفتند :بیعت کن. فرمود اگر نکنم؟ گفتند گردنت را می زنیم، و آن حضرت سر به آسمان برداشت و گفت:
"خداوندا تو را گواه می گیرم که اینان آمده اند مرا بکشند در حالی که من بنده ی خدا و برادر رسول خدایم."
باز گفتند : دست بیعت دراز کن، حضرت امتناع کرد و آنان به زور دست او را دراز کردند ، حضرت دست خود را مشت کرد و همگی خواستند آن را باز کنند و نتوانستند، و ابوبکر روی همان دست بسته دست کشید، و آن حضرت در حالی که به قبر رسول خدا صلی الله علیه وآله می نگریست ،می گفت:
« ای پسر مادرم، این قوم مرا به استضعاف کشاندند و نزدیک بود مرا بکشند.»3
آنگاه با دو بیت با ابوبکر سخن گفت که مضمونش چنین می شود:
"اگر به دلیل شورا حکومت مردم را به دست گرفته ای، این چه شورایی است که اهل آن غایب بودند؟و اگر به دلیل خویشاوندی با رسول خدا بر خصم حجت آوردی، غیر تو که به پیامبر سزاوارتر و نزدیک تر بود؟!"
و آن حضرت بار ها می فرمود:
"شگفتا! آیا خلافت به امتیاز صحابی بودن صورت می گیرد ولی به امتیاز صحابی و خویشاوند بودن صورت نمی گیرد؟!"
توضیحات:
1. علم الیقین2/686،مقصد سوم،فصل 20
2. سوره شوری/23
3. سوره اعراف آیه 150(از قول هارون به برادرش موسی)
نوشته شده توسط حسینی در روز دوشنبه 1390/3/16 ساعت 1:35
من این مطلب را پسندیدم
|