• نفس فاطمه

موضوع: مدح امیرالمومنین

کلمات کليدي: جان، علی بن ابیطالب

می‌رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است

می‌فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد

«إن یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد

خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید

تا که این نیمه ی توحید به آن نیمه رسید

علی و فاطمه در سایه ی هم... فکر کنید

شانه در شانه دو تا کعبه ی یک‌دست سفید

عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت

ساز و آواز خدا گوشۀ عشاق نداشت

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام

تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد

ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد

دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد

ابر مهریه ی او بود که باران آمد

نفس فاطمه فرمود که باران آمد

ناگهان پنجره‌ای رو به تماشا وا شد

هر کجا قافیه یا فاطمةالزهرا شد

مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد

چادرت را بتکان قصد تیمم دارد

می‌رسد قصۀ ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام

https://www.aboutorab.com/page.php?pid=204&id=2195

سید حمیدرضا برقعی

نوشته شده توسط گروه اشعار در روز سه شنبه 1399/2/9 ساعت 10:49

من این مطلب را پسندیدم