• یاد عایشه از هشدار پیامبر
موضوع: سایر
کلمات کليدي: الحق، جعل وزیر، حوأب، طلحه، عایشه
وقتي خبر سرپيچي حاکم شام به امام علی علیه السلام رسيد، وي با سپاه خويش تصميم گرفت که به تمرد معاويه با قدرت پاسخ بگويد و در اين فکر بود که ناگهان نامهي ام الفضل، دختر حارث بن عبدالمطلب، به وسيله پيک تندرو رسيد و امام (ع) را از پيمانشکني طلحه و زبير و حرکت آنان به سوي بصره آگاه ساخت. [1] پس بنابرآن شد که همان لشکر عازم بصره برای مقابله با قتنه شود.
برخي از ياران امام يادآور شدند که از تعقيب طلحه و زبير منصرف شود، ولي امام نظر آنان را نپذيرفت. علي (ع) در اين مورد سخني دارد که يادآور ميشويم.
"به خدا قسم، من هرگز مانند کفتار نيستم که با نواختن ضربات آرام و ملايم بر در لانهاش به خواب رود و ناگهان دستگيرش سازند. بلکه من با شمشير برندهي علاقه مندان حق آنان را که پشت به آن کنند ميزنم و به ياري دستهاي فرمانبرداران، عاصيان و ترديد کنندگان را عقب ميرانم تا آن گاه که مرگ من فرا رسد" [2]
علي (ع) با اين سخن برنامهي خود را اعلام کرد و سکوت را در برابر ياغيان و باجگیران روانداشت و براي تحقق اين هدف به فکر تجديد سازمان سپاهيان خود افتاد.
امام تصميم گرفت که فتنه گران را تا بصره تعقيب کند، ولي گروهي که همراه آن حضرت بود از هفتصد يا نهصد نفر تجاوز نميکرد.به خاطر همین با اقدامات خود حضرت و برخی یاران،با رایزنی لشکری مناسب را فراهم آوردند.
شعار فتنه گران
ناکثان در پوشش خونخواهي عثمان و اينکه علي (ع) قاتل يا هوادار قاتلان اوست مکه را به عزم بصره ترک گفتند و در طي راه پيوسته شعار «يا لثارات عثمان» سر ميدادند. ولي اين شعار چندان مسخره بود که حتي نزديکان عثمان نيز بر آن ميخنديدند. ماجراي زير شاهد صدق اين مطلب است:
سعيد بن عاص در جایی با کاروان ناکثان، که در رأس آنان طلحه و زبير بودند، ملاقات کرد. سعيد که خود از آل اميه بود، رو به مروان کرد و گفت: کجا ميرويد؟مروان در پاسخ گفت: ميرويم تا انتقام خون عثمان را بگيريم. سعيد گفت: چرا راه دور ميرويد؛ قاتلان عثمان همان هایی هستند که در پشت سر شما حرکت ميکنند (يعني طلحه و زبير). [3] .
وقتی عایشه یاد هشدار پیامبر می افتد...
لشکر مخالفان برای پرهیز از گرفتاری و رویارویی با لشکر امام،منازل بین راه را به سرعت طی می کردند.بنابراین شتری نیز برای عایشه تهیه کرده و در این راستا اقداماتی انجام دادند.یکی از معروف ترین اتفاقاتی که در این سفر ها افتاد، جریان رسیدن لشکر به سرزمینی به نام " حوأب "است.
هنگامي که ام المؤمنين از نام سرزمين آگاه شد به فرزند طلحه گفت: من بايد برگردم، زيرا رسول خدا روزي در ميان همسران خود، که من نيز در جمع آنها بودم، سخن ميگفت و از جمله فرمود: «ميبينم که يکي از شما از سرزمين حوأب ميگذرد و سگان آنجا بر او پارس ميکنند». سپس رو به من کرد و گفت: «حميرا، مبادا تو آن زن باشي». در اين هنگام فرزند طلحه درخواست ادامهي مسير را کرد و لي مؤثر نيفتاد. خواهر زادهي او، عبدالله بن زبير، منافقانه سوگند ياد کرد که: نام اين سرزمين حوأب نيست و ما حوأب را در اول شب پشت سر نهاديم. بر اين سخن نيز اکتفا نکردند و گروهي از اعراب باديه نشين را آوردند و همگي به دروغ گواهي دادند که نام اين سرزمين حوأب نيست. اين نوع شهادت دروغ، در نوع خود، در تاريخ اسلام بي سابقه است!![4]
وقایع بصره
بعد از آن لشکر به نزدیکی بصره- که تحت حکومت عثمان بن حنیف بود که از طرف امام در آنجا استاندار بود.
بعد از مشورت های عثمان در دارالاماره با افرادش،نهایتا در اين اوضاع، نامهاي از امام به استاندار رسيد که او را از پيمانشکني طلحه و زبير و حرکتشان به سوي بصره آگاه ساخته و دستور داده بود که آنان را به وفاي به عهد وپيمان دعوت کند؛ اگر پذيرفتند با آنان رفتاري نيکو داشته باشد و الا کار را با جنگ فيصله دهد تا خدا ميان او و آنان داوري کند. امام (ع) نامه را از ربذه ارسال کرده بود. [5] .
بعد از این جریانات چندی بعد مجادلاتی میان دو گروه شکل گرفت.در این میان،ایجاد اختلاف در یاران هر دو گروه،یکی از نتایج این مجادلات بود.بعد از حواشی زیادی که روی داد،سرانجام حکيم بن جبلهي عبدي با ياران خود به کمک استاندار امام (ع) قيام کرد و نبرد شديدي ميان او و طرفداران طلحه و زبير در گرفت. عايشه براي جداسازي هر دو گروه دستور داد که از آن نقطه برخيزند و به سوي قبرستان «بني مازن» حرکت کنند. وقتي به آن نقطه رسيدند تاريکي شب در ميان دو گروه فاصله انداخت و استاندار نيز به شهر بازگشت.
ياران عايشه شبانه در محلي به نام «دار الرزق» گرد آمدند و خود را آمادهي نبرد ساختند. فرداي آن روز حکيم بن جبله بر آنها حمله برد و نبرد خونيني ميان طرفين رخ داد و تعدادي ازهر دو گروه کشته و زخمي شدند.
------------------------------
[1] تاريخ طبري، طبع مصر، ج 5، ص 167.
[2] نهج البلاغه، خطبهي 6.
[3] تاريخ طبري، ج 3، ص 472.
[4]به نقل از ابن قتیبیه
[5] الامامة و السياسة، ج 1، ص 59. نوشته شده توسط حسینی در روز شنبه 1390/6/5 ساعت 28:32
من این مطلب را پسندیدم
|