وقتي عثمان به دست شورشيان کشته مي شد امام اوّل در بسته بود و در خانه نشسته بود. همان روز يا روزهاي بعد به اختلاف روايتها گروهي از مهاجر و انصار به خانه وي ريختند و گفتند: ما بايد خليفه اي داشته باشيم و هيچ کس شايسته تر از تو نيست. امام که از آشفتگي اوضاع و ريشه ي آشوب خبر داشت، از قبول خلافت دريغ داشت. عاقبت در نتيجه ي اصرار قوم به مسجد رفت و در آنجا همگان با او بيعت کردند. طلحه و زبير که از مسلمانان قديمي و سران قريش و اعضاي شوراي جانشيني عمر بودند همان روز با امام بيعت کردند. همان روز بيعت، مغيره پسر شعبه ي ثقفي به خانه ي امام رفت و گفت: «از روي خير انديشي مي گويم که نگذار معاويه در حکومت شام بماند.» امام فرمود: «حتي يک لحظه وجود او را در شام تحمل نخواهم کرد.» نقش مغيره در حوادث آن دوران بسيار جالب است. به احتمال بسيار قوي اين ملاقات بيشتر براي اکتشاف بود نه مشورت و ظاهراً اين ثقفي مکار مي خواست به اصطلاح براي معاويه خبر دست اوّل فراهم کند. همانروزها طلحه و زبير تقاضا داشتند حکومت بصره و کوفه به آنها واگذار شود و بعضي مشاوران امام مي گفتند اين کار براي راضي نگهداشتن آنها لازم است.
بايد بدانيم که کوفه و بصره در حقيقت دو شهر نبود، دو اردوگاه بزرگ اسلام بود و مرکز حکومت همه ي قلمرو شرقي خلافت، يعني ارمنستان و ايران تا در بند قفقاز و حدود آسياي مرکزي و مرزهاي هندوستان. در آن وضع آشفته که معاويه در شام و عبدالله بن سعد بن ابي سرح در مصر بود، در يمن نيز عامل عثمان استقرار داشت و در حقيقت نيم غربي قلمرو خلافت عملاً زير نفوذ مدينه نبود. نيم شرقي را نيز به کساني چون طلحه و زبير سپردن که تمايلات و تقاضايشان از پيش آشکار بود پيش در آمد خوشي نبود.
طلحه از طايفه ي تميم بود و عايشه از مدتها پيش براي خلافت او کوشيده بود. زبير پسر عوام اسدي شوهر خواهر عايشه و عمه زاده ي پيمبر صلی الله علیه و اله نيز از مسلمانان قديمي بود و چون از قبايل معتبر قريش بود خودش را از ابوبکر و عمر براي خلافت شايسته تر مي دانست و تمايلات او مکتوم نمانده بود. اين دو مسلمان قديمي در دوران ابوبکر و عمر و عثمان مکنتي گزاف اندوخته بودند. طلحه روزانه هزار درم درآمد خالص داشت. وقتي مرد سيصد بار طلا و دو مليون درم و دويست هزار دينار نقد از او به جا ماند و ارزش املاکش سي هزار هزار يعني سي ميليون درم بود. زبير هزار برده و چهل ميليون درم به جاي گذاشت. اين مسابقه سران قوم در کار ثروت اندوزي بود که انگيزه ي شورش قبايل و قتل عثمان شده بود و اگر اريستوکراسي سر برداشته سرکوب نمي شد، اسلام که مبارزه ي بي دريغ با امتيازات طبقاتي يکي از مايه هاي اساسي تعليمات آن بود از خط اصلي منحرف مي شد.
نگهداشتن معاويه در شام و تسليم نيمه ي شرقي قلمرو خلافت به دو تن از سران قريش که در اسلام سوابقي روشن داشتند اما تابع تمايلات اريستوکراسي قديم بودند، آشکارا بر خلاف تعليمات اسلام بود و امام اينکار را نکرد. در نتيجه ي يک عمر انس و استمرار، تعليمات محمدي چنان در جان او نفوذ کرده بود که همه چيز را به مقياس آن مي ديد. بيرون از تعليمات اسلام هدفي نداشت و چنان در اين مبادي روشن مستهلک شده بود که فرض انحراف از آن حتي به طور موقت و به مصلحت وقت، براي او پذيرفتني نبود.
قبايل شورشي که او را نمودار صفاي نخستين اسلام مي دانستند، به دورش فراهم شدند. انصار که بدوران عثمان از تسلط جوئي و عشيره ي دوستي امويان خون به دل بودند و حاصل تلاش دورانهاي قديم را که در کار استقرار اسلام کرده بودند بازيچه اموي زادگان مي ديدند، خلافت امام را استمرار دوران پيمبر صلی الله علیه و اله مي شمردند و جزو ياران او شدند. جز آنها قبايلي که در دل جزيره در ناحيه ي نجد اقامت داشتند و به حکم صفاي زندگي بياباني اسلام را بي پيرايه همانطور که بود دوست مي داشتند - چون قبيله ي طي و تميم - به ياري علي علیه السلام شتافتند.
اريستوکراسي قديم قريش که معاويه نمودار آن بود بر ضد علي علیه السلام قيام کرد. پيراهن خونين عثمان وانگشت بريده ي زن او نايله را به شام بردند. به گفته ي روايات مغيره، همان مرد مشکوک الحال در فراهم آوردن اين وسيله ي تحريک عوام دستي داشت. در مسجد دمشق پيراهن خون آلود را نشان دادند و مردم قريش و وابستگانشان که از سالها پيش در دمشق و اطراف آن نان و نوايي داشتند و شمارشان از شصت هزار بيشتر بود به خونخواهي عثمان هم قسم شدند. ميان جماعت گفتگو بود که قاتل عثمان علي علیه السلام است، براي آنکه قبايل شورشي خلافت او را تأييد کرده اند.
معاويه مال فراوان داشت. در ايام عمر به او نوشته بود که زمينهاي بسيار از سران و سرداران رومي در شام به جا مانده است. عمر فرمان داد که همه را مصادره کن.
در آمد اين املاک به گفته ي اين عساکر سالانه شصت ميليون درم بود. تقدير مي خواست که سرمايه سرداران رومي بر ضد مسلماني اصيل به کار افتد. اين در آمد گزاف که به ساليان دراز قسمتي از آن ذخيره ي ايام مانده بود، آتش فتنه را روغن زد. برخي کسان که با معاويه موافق نبودند اما با علي علیه السلام مخالف بودند عملاً يار و مددکار معاويه شدند.
عايشه در مکه بود که شنيد عثمان را کشته اند و او که تا عثمان زنده بود با کلماتي زننده از قبيل «کافر» و «گداي يهودي» بر ضد خليفه ي سوم تبليغ مي کرد، وقتي شنيد علي علیه السلام به خلافت رسيده مرثيه سراي عثمان شد و از خون خواهي او سخن آغاز کرد. يعلي بن منيه عامل عثمان در يمن که مبالغ عمده از خراج آنجا همراه داشت آتش افروز فتنه شد. طلحه و زبير از امام اجازه حج خواستند و به اتفاق عايشه و کساني از امويان و از جمله مروان، منشي عثمان راه بصره گرفتند که در آنجا قبايل دوستدار عثمان و از جمله بني ضبه، اقوام زن او، نفوذ داشتند. به احتمال بسيار قوي مروان که بايد او را آتش افروز جنگ جمل دانست از عمال معتمد معاويه بود و در راه انجام مقاصد او عثمان را به خطر کشتن داده بود.
پيش از آن امام قصد عراق داشت تا براي مقابله با معاويه آماده شود. زيرا عمده قبايل جنوبي و يمني که دل با علي علیه السلام داشتند در کوفه و اطراف مقيم بودند. چند ماه بعد به سال سي و ششم هجرت بيرون بصره، ميان علي علیه السلام و طلحه و زبير جنگي رخ داد که در مدت يک روز قريب بيست هزار کس کشته شد. اين جنگ را جنگ شتر ناميدند، براي آنکه عايشه در تخت روان بر شتري نشسته بود و در ميدان جنگ حضور داشت. به گفته ي روايات در آن روز که ياران علي علیه السلام شتر عايشه را هدف کرده بودند از طايفه ي بني ضبه طرفداران عثمان هفتاد دست در کار مهارداري شتر قطع شد. به گفته ي طبري، طرفداران عايشه پشکل شتر او را مي شکستند و مي بوييدند و مي گفتند: «پشکل شتر مادرمان است، بوي مشک مي دهد.»
طرفداران امام علیه السلام انصار مدينه و مهاجران قديم و قبايل جنوبي و يمني يا نجدي بودند و طرفداران طلحه و زبير قبايل وابسته به قريش و دوستداران عثمان و قبيله ي زن او بودند. در اين جنگ کفايت فرماندهي و شجاعت علي علیه السلام و خلوص ياران او نمودار شد. از هجده تا نوزده هزار کشتگان جنگ، يک هزار کس از طرفداران علي علیه السلام و باقي از گروه مخالفان بودند. طلحه به تير مروان اموي کشته شد، زبير نيز بيرون ميدان جنگ کشته شد.
اين جنگ خونين که به مقياس جنگهاي قبايلي، نتايجي وحشت انگيز داشت، براي معاويه فرصتي بود تا نيروهاي خود را آماده کند و در عين حال همت و خلوص ياران علي علیه السلام را سست کرد؛ زيرا مبلغان معاويه همه جا فرياد مي زدند که اين جنگ برادر کشي براي چيست و چرا مسلمانان خون همديگر را مي ريزند؟ تبليغ صلح، عوام بيخبر را فريب مي داد و صلح و گذشت زمان به نفع معاويه بود؛ زيرا براي پخت و پزهاي شبانه و فريب دادن مردم سست اعتقاد که مي شد عقلشان را با برق طلا خيره کرد وقت لازم بود.
عاقبت به سال سي و هفتم هجرت در محلي به نام صفين بر ساحل فرات ما بين شام و عراق تصادم بزرگ رخ داد. از دو طرف نيرويي به تقريب دويست هزار آماده شده بود.
در اردوگاه معاويه بجز قبايل قرشي و وابستگانشان گروهي نيز از قبايل شامي بودند که از روزگاران قديم اجير شدن در جنگها حرفه ي آنها بود و بسياريشان مسيحي بودند که به همدستي پسر ابوسفيان دشمن شماره ي يک اسلام به جنگ خليفه ي شرعي و قانوني مسلمانان آمده بودند. در حقيقت اين جنگ چيزي از خصائص بدر را همراه داشت.
تاريخ تکرار مي شد. در بدرقرشيان اشراف منش به جنگ انصار يمني و مهاجران پاک اعتقاد آمده بودند. در صفين قبايل قرشي مقيم شام و وابستگانشان به سرداري معاويه به جنگ باقيمانده مهاجران و انصار و قبايل جنوبي آمده بودند. باقيمانده مجاهدان بدر در اردوگاه علي علیه السلام بودند و بيست و پنج کس از آنها در اين جنگ کشته شدند.
جنگ صفين قريب چهار ماه با فواصل کوتاه دوام داشت. درباره ي تلفات جنگ روايتهاي گونه گون هست و گويي دست کم بيشتر از پنجاه هزار کس در اين تصادمهاي متوالي کشته شدند.
در عرصه ي نبرد همه جا پيروزي با علي علیه السلام بود. شهسوار بدر و سرباز جانباز و دلير احد و احزاب همه جا پيشاپيش صف بود. زره ي او عقب نداشت، چون هرگز پشت به دشمن نمي کرد و همه جا براي دشمن مرگ و شکست مي برد. اما در عرصه ي تبليغ و فريب عوام، معاويه همدستاني چون عمروبن عاص و مغيره و کيسه هاي طلا داشت که آفت مردان سست اعتقاد زبون است.
عمار ياسر از مسلمانان قديم و دليران بدر و محرم پيمبر صلی الله علیه و اله در اردوگاه عليعلیه السلام بود. تقريباً همه مي دانستند که در آن روزهاي اوّل هجرت در مدينه وقتي مسجد مي ساختند و مسلمانان و از جمله خود پيمبر صلی الله علیه و اله براي بنا خشت بدوش مي کشيدند، يکي از مسلمانان و شايد عثمان چند خشت اضافي بدوش عمار نهاد و بار او را سنگين کرد. عمار به شکايت پيش پيمبر صلی الله علیه و اله رفت و باجدي آميخته به هزل گفت اينها مي خواهند مرا بکشند و پيمبر صلی الله علیه و اله فرمود: «نه عمار کساني که تو را مي کشند گروه ياغيان اند.»
در يکي از روزهاي جنگ صفين عمار در ميدان کشته شد و گفتگو در اردوگاه معاويه افتاد که به حکم حديث پيمبر صلی الله علیه و اله معلوم مي شود ما ياغيانيم، چون که عمار را ياران ما کشته اند. و معاويه که گويي هنر دروغزني و قلب حقيقت را از اميه و عبد شمس به ارث برده بود، در جمع بانگ زد که ما عمار را نکشتيم، علي علیه السلام کشت که او را به جنگ آورد. اگر در خانه اش مانده بود کشته نمي شد. و خاطر عاميان که شکستگي آن را با طلا بندهاي محکم زده بودند آسوده شد. وقتي علي علیه السلام اين سخن را شنيد گفت: «از اين قرار در جنگ احد نيز پيمبر صلی الله علیه و اله قاتل حمزه بود که او را به جنگ آورده بود.»
ولي مگر عامه ي اجير که از برق طلا و بوي خون مست بودند گوش استماع داشتند!
عاقبت جنگ به مرحله ي قطعي نزديک شد. دو گروه به دنبال يک روز خونين شب را نيز به پيکار بودند و اين شب را ليلة الهرير نام دادند. شاگرد باوفاي محمد و سردار بزرگ اسلام در اين شب در اوج توفيق و ظفر بود و صبحگاهان مي شد اطمينان داشت که يک بار ديگر جنگ بدر به مقياسي بزرگتر تکرار شده و اريستوکراسي مکار قريش از پا درآمده است. معاويه در اردوگاه خود اسب خواسته بود تا فرار کند. سران سپاه علي علیه السلام در کار تصفيه ي مقاومت هاي ناچيز پراکنده بودند. تاريخ از پس انحرافهاي غم انگيز در مسير خود مي افتاد، اسلام راه خود را دنبال مي کرد. پيکار کوچه هاي مکه و بدر و احد و احزاب به نفع انسانيت محروم اشرافزده ي استثمار شده، شکوفان مي شد. اما ناگهان ورق برگشت اوراق قرآن مجيد دستاويز شد.
روباه پير عرب عمر و ابن عاص گوي فتح را از دامن سپاه فاتح ربود. از اردوگاه شام بانگ برآمد که ما مسلمانيم و اين قرآن ميان ما و شما حاکم است، بسياري از آنها که بر ضد اسلام شمشير کشيده بودند ورقي يا جزوه اي از قرآن را بر نيزه ها داشتند. قرآن که همه مايه ي آن تجديد حيثيت انساني و محو استثمار و لغو امتيازات طبقاتي بود، دستاويز بقاي استثمار شد. تاريخ از اين مضحکه هاي فاجعه ساز مکرر داشته است. بعضي ساده لوحان طرفدار امام با خبر به نزد وي دويدند. امام فرمود اعتنا نکنيد قرآن معاني گونه گون دارد. فريب دشمن را نخوريد من بهتر از آنها از هدف و معناي قرآن خبر دارم. اما حيله کارگر شده بود. جمعي از خشکه مقدسان قوم مي گفتند چگونه به قرآن بي اعتنايي کنيم! در ميان اين فريب خوردگان خوش نيت، فريب خوردگان طلا نيز بودند. اشعث بن قيس کندي و برک تميمي، همانکه بعدها در توطئه رمضان مأمور کشتن معاويه شد، روياروي امام فرياد زدند که ترا هم مثل عثمان مي کشيم. کار آشفتگي بالا گرفت. جمعي از آنها که بعدها به نام خوارج شهره شدند و غالبشان مردمي معتقد بودند و نمازخوان و قرآن خوان اما ساده لوح نزديک به احمق، امام را تهديد مي کردند که مالک اشتر را از عرصه ي نبرد دور کند و گرنه او را مي کشند. مالک به پيغام امام نيامد، پاسخ داد که ساعتي وقت بايد تا آخرين مقاومت دشمن را بشکنم. امام پيغام داد زودتر برگرد که خطر اينجاست، و اين سردار رشيد شجاع که تقدير مي خواست بعدها با عسل زهرآلود معاويه در بستر بميرد شکسته دل و غمگين در اوج ظفر عقب نشيني کرد. اريستوکراسي غدار از خطر جست، معاويه فرار نکرد. گفته شد دو حَکَم تعيين کنند. معاويه عمر و بن عاص را تعيين کرد. علي علیه السلام مي خواست عبدالله بن عباس را معين کند. سران قبايل جنوبي گفتند يک قرشي بس است. نبايد همه کارها به دست قرشيان باشد و اين کلمه بيش از مقاله هاي مفصل روح آشوب بر ضد قرشيان امتياز جو را نشان مي دهد. بناچار زير فشار سران قبايل، امام رضايت داد که ابوموسي اشعري از طرف او در حکميت شرکت کند. ابوموسي مردي بود قرآن خوان اما زبون و سست رأي و خشکه مقدس و ابله نماي. پيش از صفين وقتي در کوفه مي خواسته بودند قبايل را به ياري امام آماده کنند، او که حکومت کوفه را از وي داشت به مخالفت برخاسته بود. نتيجه ي حکميت از پيش معلوم بود که جز آشفتگي نبود و اگر جز اين بود اجرا شدني نبود.
خيلي زود همانها که امام را به قبول حکميت وادار کرده بودند بانگ برداشتند که حکميت کفر است و الحاد و انسانها حق ندارند درباره دين خدا حکميت کنند. روياروي علي شهسوار اسلام و نخستين مسلمان مرد، بانگ زدند که اگر از کفر توبه نکني خونت هدر است. تبليغات معاويه در ميان مردم خوش نيت و ساده لوح زمينه ي مناسبي به دست آورده بود. اين جمع را به نام خوارج ناميده اند. چند هزار کس از آنها که جزو ياران علي علیه السلام بودند از او جدا شدند و در اطراف کوفه و جاهاي ديگر به قتل و غارت مسلمانان پرداختند. اينکار را از روي اعتقاد مي کردند؛ زيرا به اعتقاد آنها هر که نمي گفت حکميت کفر است خونش هدر بود و مالش مباح و بي درنگ او را مي کشتند. امام علیه السلام که بار ديگر براي جنگ معاويه آماده مي شد بناچار بر کنار رود نهروان با خوارج روبرو شد و در يک نبرد کوتاه چند هزار کس از آنها را به خاک ريخت. طبعاً جنگ با معاويه به تأخير افتاد و نيروي ياران امام سستي گرفت، طلاي معاويه در کوفه نفاق افکنده بود.
گفتارهاي نهج البلاغه که در آن دوران به ترغيب جهاد ادا شده کلمات نيست، شعله هاي ايمان و خلوص است و نمودار رنج عميق يک جان والا و غمين از سست مايگي ابناي زمان که در صف زيباترين آثار ادبي جهان جاي دارد و آن را با کمي فاصله از قرآن، همسنگ بلاغت پيمبر صلی الله علیه و اله کرده اند.
معاويه راه سلطنت خود را هموار کرده بود اما تا علي علیه السلام زنده بود آرام نداشت و نقش خود را در خطر شکست مي ديد. عاقبت به گفته ي روايات سه کس از خوارج در ماه رمضان در مسجد الحرام پيمان کردند که سال بعد در ماه رمضان در يک شب معين علي علیه السلام و معاويه و عمرو بن عاص را که آشفتگي کار مسلمانان از آنهاست، به هنگام نماز در مسجد بکشند.
ابن ملجم مأمور کشتن علي علیه السلام شد. اين نيز از عجايب است که برگ تميمي مأمور کشتن معاويه فقط زخم مختصري به او زد، يا گفتند زده، و معاويه آزادش کرد. عمرو بن عاص آن شب به مسجد نرفت، ديگري را به جاي خود فرستاد که کشته شد. از اين قرائن روشن چيزي از خفاياي کار را آشکارا مي توان خواند. امام که از خطر جنگهاي هول انگيز سالم آمده بود در شب نوزدهم رمضان در مسجد کوفه به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادي، يکي از همان سه کس، ضربتي سخت خورد که سرش را شکافت و بانگ برداشت که به خداي کعبه به آسايش رسيدم.
حوادث دهر و حماقت عوام و آشوب خشکه مقدسان، جان پاک ابر مرد تاريخ را چنان رنجور کرده بود که مرگ نابهنگام و خالي کردن صف پيکار را آسايشي شايسته مي يافت. دو روز بعد اين جان والا به مرجع جانهاي مطمئن پيوست. بي گفتگو افسانه ي رمضان يک توطئه بزرگ سياسي بود و معاويه پيش از همه از آن بهره برداري کرد. کمي بعد بي دغدغه عنوان خلافت پيمبر صلی الله علیه و اله گرفت و يزيد را جانشين خويش کرد. باقيماندگان اشراف مکه پس از پنجاه سال نيرنگ مداوم علمداران اسلام شدند و آنها که در آن سالهاي وحشت و بيم جان بر کف و شمشير به دست در بدر و احد و احزاب در راه استقرار اسلام کوشيده بودند در فخ و حره و عاشورا انتقام بدر را پس دادند اسلام که بانگ مي زد از ديدگاه من سيد قرشي و برده حبشي برابرند بازيچه ي مطامع اريستو کراسي کهن شد، ضد انقلاب مسلماني به اوج قوت رسيد و اين موج شوم هرگز باز پس نرفت.
|