متن مقاله :
در محیطهای علمی و مذهبی گهگاه این پرسش به گوش میخورد که «چرا در نهجالبلاغه به حدیث غدیر استناد یا احتجاج نشده است؟» از این رو نگارنده درصدد برآمد تا در مقاله ای پاسخی برای این پرسش عرضه کند. امید است علاقهمندان و پژوهندگان عرصه دین را سودمند افتد.
حدیث غدیر و فضای صدور آن
یکی از ادلّه و بلکه استوارترین دلیل شیعیان بر امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام ، حدیث غدیر است. حدیث غدیر و فضای صدور آن بنا به نوشته شیخ مفید به این شرح است:
چون رسول خدا مناسک حج را بهجا آورد، علی را در قربانی خود شریک ساخت و با او و مسلمانان به سوی مدینه بازگشت تا به جایی که به غدیر خم معروف است رسید و آنجا چون آب و چراگاه نداشت برای فرود آمدن مناسب نبود. با این حال پیامبر صلیاللهعلیهوآله در آنجا فرود آمد و مسلمانان نیز فرود آمدند. سبب فرود آمدن او در اینجا این بود که آیهای از قرآن درباره نصب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهالسلام به جانشینی پس از خود در میان امّت بر وی نازل شد. پیش از این نیز بیآنکه برای این کار وقتی تعیین کرده باشد، در این باره به آن حضرت وحی شده بود. پس پیامبر این کار را به زمانی موکول کرد که از اختلاف و دو دستگی مردم نسبت به امیرالمؤمنین آسوده خاطر باشد. خدای عزّوجلّ میدانست که اگر از غدیر خم بگذرند بسیاری از مردم از پیامبر جدا میشوند و راه سرزمینها و اماکن و بادیههای خویش را پیش میگیرند. بنابراین، خدا خواست برای شنیدن فرمان جانشینی امیرالمؤمنین علیهالسلام و تأکید حجّت بر ایشان، آنان را فراهم آورد. در نتیجه خدای متعال نازل فرمود: «یَاآءَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَاآ اُ نْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَ بِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»(1) (مائده / 67).
بنابراین، خدا وجوب این کار را بر پیامبر تأکید کرد و نگاهبانی او را خود به عهده گرفت. پس رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای انجام آن فرمان در آن مکان توقّف کرد و آن روز که روزی بسیار گرم و طاقتفرسا بود مسلمانان گرد او فرود آمدند. آنگاه فرمود زیر درختهای آنجا را پاک سازند و جهاز شتران را در آنجا فراهم آورند و آنها را روی هم بچینند. سپس جارچی خویش را فرمود تا در میان مردم فریاد برآورد: گردِ هم آیید. مردم که بیشترشان از شدّت گرما ردای خویش را به پاهای خود پیچیده بودند، از جای خود برخاستند و بر گرد او فراهم آمدند. چون مردم گرد آمدند آن حضرت از جهاز شتران بالا رفت و امیرالمؤمنین علیهالسلام را نیز پیش خواند و او نیز بر آن جهازها بالا رفت تا در سمت راست آن حضرت ایستاد. آنگاه برای مردم سخن راند و خدا را ثنا گفت و مردم را اندرز داد و خبر ناگوار مرگ خویش را به گوش امّت رساند و گفت: مرا به سوی خدا خواندهاند و نزدیک است که آن را بپذیرم و وقت آن رسیده که از میان شما بروم. من در میان شما چیزی را بر جای میگذارم که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نشوید: کتاب خدا و عترتم؛ یعنی اهل بیتم. این دو از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض بر من درآیند.
آنگاه به بلندترین صدا آواز داد: آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟
گفتند: آری.
سپس بیدرنگ در حالی که بازوان امیرالمؤمنین علیهالسلام را گرفته و تا آنجا بالا برده بود که سپیدی زیر بغل هر دو هویدا گشت به آنان گفت: «فمن کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه. اللّهمَّ وال مَن والاه و عادِ مَن عاداه و انصُر من نصَره و اخذُل من خذله»؛ (پس هر کس من مولایش بودهام این علی مولای اوست. خدایا، هر کس که او را دوست بدارد، دوست بدار و هر کس که او را دشمن دارد، دشمن بدار و هر کس که او را یاری کند یاری کن و هر کس که او را وا گذارد، واگذار). سپس به زیر آمد و آن هنگام نزدیک ظهر بود. پس دو رکعت نماز گزارد و آنگاه خورشید زایل گشت و ظهر شد. اذانگوی حضرت برای نماز ظهر اذان گفت و آن حضرت با آنان نماز ظهر را به جای آورد و در خیمه خویش نشست و علی علیهالسلام را فرمود در خیمه خود که در برابر خیمه او به پا داشته بود بنشیند. پس از آن مسلمانان را فرمود دسته دسته بر او درآیند و این مقام را به او تبریک و شادباش بگویند و با عنوان اِمارت مؤمنان بر او سلام گویند. مردم جملگی چنین کردند. سپس همسران خود و دیگر زنان مؤمنان را که همراهش بودند فرمود بر علی علیهالسلام درآیند و با عنوان امارت مؤمنین بر او سلام گویند و آنان چنین کردند.
عمر بن خطّاب از جمله کسانی بود که در شادباش گفتن این مقام به امام علیهالسلام سخن را به درازا کشاند و شادمانی خود را به این مناسبت به امام اظهار کرد و از جمله سخنانش این بود که گفت: به به ای علی، مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.
حسّان بن ثابت [شاعر پیامبر] پیش رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله آمد و گفت: ای رسول خدا، آیا به من اجازه میدهی در اینجا شعری بسرایم تا خدا را خرسند سازد؟
پیامبر او را گفت: ای حسّان، به نام خدا بگوی.
پس حسّان بر زمین بلندی ایستاد و مسلمانان برای شنیدن سخن او گردنها را دراز کردند و او خواندن آغاز کرد و گفت:
ینادیهم یومَ الغدیر نبیُّهُم
|
بخمّ و اسمع بالرسول منادیا
|
و قال فمن مولاکم و ولیّکم؟
|
فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا
|
إلهُک مولانا و انت ولیُّنا
|
و لن تجدنَّ منّا لک الیوم عاصیا
|
فقال له: قم یا علی فانّنی
|
رضیتُک من بعدی اماما و هادیا
|
فمن کنتُ مولاه فهذا ولیُّه
|
فکونوا له انصارَ صدق موالیا
|
هناک دعا اللّهم وال ولیَّه
|
فکن للّذی عادی علیا مُعادیا(2)
|
پس از سرودن این اشعار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به او گفت: ای حسّان، تا ما را با زبان خود یاری میکنی(3) همواره به روح القُدُس مؤیّد باشی(4).
تواتر حدیث غدیر
دیدیم که پیامبر عموم مسلمانانی را که همراه او از حجةالوداع باز میگشتند در یک بیابان بیآب و علفی گرد آورد و از همه حاضران زیر آفتاب سوزان برای امیرالمؤمنین بیعت گرفت. بنابراین، صدور حدیث غدیر در چنان فضا و موقعیتی سبب شد که همگان آن را بشنوند و به حافظه بسپارند و برای آیندگان بازگو کنند. در نتیجه، بنا بر تتبّع مؤلّف الغدیر دست کم یکصد و ده تن از صحابه از جمله سه خلیفه اوّل و هشتاد و چهار تن از تابعین آن را نقل کردهاند(5).
پس از تابعین نیز قریب به اتفاق عالمان شیعه و اهل سنّت نسل به نسل با سند پیوسته آن را نقل کردهاند(6). حتی بسیاری از عالمان شیعه و سنّی درباره حدیث غدیر و طرق آن کتابی مستقل فراهم آوردهاند. ابو جعفر محمّد بن جریر طبری (م 310ق)، ابن عقده (م 333ق)، شمس الدین محمّد بن احمد ذهبی (م 748ق) و شمس الدین محمّد بن محمّد جزری دمشقی نامدارترین این مؤلّفان از میان سنّیان و شیعیان غیر امامی هستند(7).
بنابراین، حدیث غدیر به چنان تواتری رسید که به گفته استاد محمّد تقی شریعتی میتوان گفت: «حدیثی متواتر مثل حدیث غدیر نیست»(8).
احتجاج امیرالمؤمنین در برابر مخالفان
پس از وفات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و داستان سقیفه بنی ساعده که جانشینی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و زعامت جامعه مسلمانان از مسیر درست و حقیقی خود منحرف گشت(9)، امام بارها چه در برابر مخالفان و چه در جمع دوستان و هواداران خود از ربوده شدن حقّش سخن گفته و بر سزاوارتر بودن خود از دیگران برای زمامداری جامعه اسلامی استدلال و احتجاج کرده است. بخشی از این استدلالها در مجموعه سخنان آن حضرت موسوم به نهجالبلاغه انعکاس یافته است. اینک به پارهای از آن استدلالها اشاره میشود:
1ـ در خطبه دوم در وصف خاندان پیامبر و بیان مقام ممتاز و بیمانند آنان میگوید(10):
«راز پیامبر بدانها سپرده است، و هر که آنان را پناه گیرد به حق راه برده است. مخزن علم پیامبرند و احکام شریعتِ او را بیانگر. قرآن و سنّت نزد آنان در امان. چون کوه افراشته، دین را نگهبان، پشت اسلام بدانها راست و ثابت و پابرجاست».
آنگاه چنین ادامه میدهد:
«از این امّت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان داشت، و هرگز نمیتوان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمّد صلیاللهعلیهوآله پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان(11)».
2ـ در خطبه سوم که به «شقشقیه» معروف است، از رویدادهایی که بر سر جانشینی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پیش آمد شکوه و از خلیفگان پیش از خود و رفتار آنان و آثار سوء زمامداری ایشان، انتقاد میکند و از شایستگیهای خود برای زمامداری جامعه اسلامی سخن میگوید. در آنجا به صراحت از حقّ موروثی خود یاد میکند و میگوید: «اَری تُراثی نهبا»؛ یعنی میراثم را میدیدم که به غارت میبرند(12).
3ـ در آغاز خطبه چهارم باز درباره مقام و موقعیت اهل بیت و نقش آنان در راهنمایی مردم سخن میراند و میگوید:
«به راهنمایی ما از تاریکی درآمدید، و به ذروه برتری درآمدید. از شب تاریک برون شدید(13)».
4ـ در خطبه ششم از حقّ پایمال شده خود چنین سخن میگوید:
«به خدا سوگند، پس از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تا امروز پیوسته حق مرا از من باز داشتهاند، و دیگری را بر من مقدّم داشتهاند(14)».
5ـ در بخشی از خطبه بیست و ششم ضمن ایراد سخنانی شبیه به آنچه در خطبه شقشقیه آمده میفرماید:
«ناچار خار غم در دیده شکسته، نَفَس در سینه و گلو بسته، از حقّ خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایی نوشیدم(15)».
6ـ در خطبه پنجاه و هفتم ضمن پیشبینی حوادثی که پس از وی روی میدهد، از سبقت جستنش از همه در ایمان و هجرت سخن میگوید(16).
7ـ چون خبر سقیفه به امام رسید فرمود:
«انصار چه گفتند؟
گفتند: سخن آنان این بود که از ما امیری و از شما امیری.
فرمود: چرا بر آنان حجّت نیاوردید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سفارش فرمود با نیکوکارانِ انصار نیکی کنید، و از گناهکارانشان درگذرید؟
گفتند: در این چه حجّتی است؟
فرمود: اگر امارت از آنان میبود، سفارش آنان را کردن، درست نمینمود.
سپس پرسید: قریش چه گفتند؟
گفتند: حجّت آوردند که آنان درخت رسولند.
فرمود: حجّت آوردند که درختند [و خلافت را بردند و خاندان رسول را که [میوهاند تباه کردند(17)».
8ـ چون خواستند با عثمان بیعت کنند امام فرمود:
«میدانی که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند [بدانچه کردید [گردن مینهم، تا وقتی که مرزهای مسلمانان ایمن بُوَد و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرندهام و اجر چنین گذشت و فضیلتش را چشم میدارم، و به زر و زیوری که در آن بر هم پیشی میگیرید دیده نمیگمارم(18)».
9ـ در خطبه نود و سوم از فتنهها و از جمله فتنه بنی امیه سخن میگوید و در دنباله آن میفرماید:
«ما اهل بیت از آن فتنه در امانیم، و مردم را بدان نمیخوانیم(19)».
10ـ در خطبه نود و چهارم سخن را در وصف پیامبران به پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله میکشاند. آنگاه میگوید:
«فرزندان او بهترین فرزندانند، و خاندانش نیکوترین خاندان، و دودمان او بهترین دودمان. در گرداگرد مکّه روییدند، و در کشتزار بزرگواری بالیدند. شاخههایشان بلند و سر به آسمان کشیده است و دست کسی به میوه آن نارسیده(20)».
11ـ در خطبه هشتاد و هفتم مردم را به روی آوردن به عترت پیامبر صلیاللهعلیهوآله دعوت میکند و میفرماید:
«پس کجا میروید؟ و کی باز میگردید؟ که علامتها بر پاست و دلیلها هویداست و نشانهها برجاست. گمراهی تا کجا؟ سرگشتگی تا کی و چرا؟ خاندان پیامبرتان میان شماست که زمامداران حق و یقینند. ... پس همچون قرآن، نیک حرمتِ آنان را در دل بدارید و چون شترانِ تشنه که به آبشخور روند، روی به آنان آرید(21)».
12ـ در خطبه نود و هفتم بار دیگر مردم را به پیروی از اهل بیت فرا میخواند و میفرماید:
«به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که میروند بروید و پیِ آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگاری بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید؛ و اگر برخاستند برخیزید. بر آنها پیشی مگیرید که گمراه میشوید، و از آنان پس نمانید که تباه میگردید(22)».
13ـ در خطبه صدم درباره جانشینان و میراث بَران معنوی پیامبر صلیاللهعلیهوآله سخن میراند و در پایان میگوید:
«همانا مَثَل آل محمّد صلیاللهعلیهوآله به ستارگان آسمان مانَد: اگر ستارهای فرو شد ستاره دیگر برآید. گویی خدا نیکویی خود را در حقّ شما به کمال رسانده و آنچه را آرزو دارید به شما نمایانده(23)».
14ـ در خطبه صد و نهم پس از ذکر اوصاف و اخلاق پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، درباره منزلت اهل بیت و دوستان و دشمنان آنان چنین سخن میراند:
«ما درخت نبوّتیم و فرود آمدَنگاه رسالت، و جای آمد و شدِ فرشتگان رحمت، و کانهای دانش و چشمهسارهای بینش. یاور و دوست ما امید رحمت میبرَد؛ و دشمن کینهجوی ما، انتظارِ قهر و سطوت(24)».
15ـ درباره منزلت اهل بیت در جایی دیگر میگوید:
«درهای حکمت الهی نزد ما اهل بیت گشوده است؛ و چراغ دین با راهنمایی ما افروخته است...(25)».
16ـ درجایی دیگر در همین خصوص فرماید:
«... راه هدایت را با راهنمایی ما میپویند، و روشنی دلهای کور را از ما میجویند. همانا امامان از قریشاند که درخت آن را در خاندان هاشم کِشتهاند، دیگران در خور آن نیستند، و طغرای امامت را جز به نام [هاشمیان] ننوشتهاند(26)».
17ـ و نیز در همین باره فرماید:
«ما خاصگان، و یاران، و گنجورانِ نبوّت، و درهای رسالتیم. در خانهها جز از درهای آن نتوان در شد، و آن که جز از در، به خانه درآمد به دزدی سمر(27) شد. مصداق آیتهای بلند معنی قرآناند، و گنجینههای خدای رحمانند. اگر سخن گویند جز راست نگویند، و اگر خاموش مانند بر آنان پیشی نجویند(28)».
18ـ روزی یکی از یارانش از او میپرسد: «چگونه مردمِ شما، شما را از این مقام بازداشتند، در حالی که شما بدان سزاوارتر بودید؟» امام در پاسخ فرمود:
«... بدان که خودسرانه خلافت را عهدهدار شدن، و ما را که نَسَبْ برتر است و پیوند با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله استوارتر، به حساب نیاوردن، خودخواهی بود. گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند، و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و داور خداست و بازگشتگاه روز جزاست...(29)».
19ـ روزی سعد بن ابی وقّاص یا به قولی ابوعبیده جرّاح(30) به امام علیهالسلام میگوید: ای پسر ابوطالب، تو بر این کار [= خلافت] بسیار آزمندی.
امام میگوید در پاسخ وی گفتم: «نه، که به خدا سوگند شما آزمندترید [و به رسول خدا[ دورتر؛ و من بدان مخصوصترم و [به وی] نزدیکتر. من حقّی را که از آنم بود خواستم، و شما نمیگذارید و مرا از رسیدن بدان بازمیدارید. پس چون در جمع حاضران با برهان، او را مغلوب کردم، در ایستاد و چنان که گویی مغلوب شد، ندانست چه پاسخی توانَد داد. خدایا، من از تو بر قریش و آن که قریش را کمک کند یاری میخواهم، که آنان پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و رتبت بزرگم را خُرد دیدند. فراهم آمدند و در کاری که از آنِ من است با من بستیزیدند(31)».
20ـ در خطبه یکصد و نودم که به اندرز مردم اختصاص دارد اهمیت معرفت حق پروردگار و حق رسول صلیاللهعلیهوآله و اهل بیتش را گوشزد میکند و میفرماید:
«بر جای باشید و بر بلا شکیبا... که هر کس از شما در بستر خود جان سپرد حالی که حقّ پروردگار خود و فرستاده او و اهل بیت وی را شناسا بود، شهید مرده و اجر او بر کردگار است...(32)».
21ـ در خطبهای که به «قاصعه» نامبردار است ضمن برشمردن فضایل خود، از جمله میگوید:
«شما میدانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است، و خویشاوندیاَم با او در چه نسبت است... من در پی او بودم چنان که شتر بچّه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانهای برپا میداشت و مرا به پیروی آن میگماشت. هر سال در حراء خلوت میگزید، من او را میدیدم و جز من کسی وی را نمیدید. آن هنگام جز خانهای که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و خدیجه در آن بود، در هیچ خانهای مسلمانی راه نیافته بود، من سومین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را میدیدم و بوی نبوّت را میشنودم. من هنگامی که وحی بر او صلیاللهعلیهوآله فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت: این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو میشنوی آنچه را من میشنوم و میبینی آنچه را من میبینم، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر میروی(33)».
22ـ در خطبهای دیگر در وصف آل محمّد صلیاللهعلیهوآله میگوید:
«آنان دانش را زندهکنندهاند، و نادانی را میراننده، بردباریشان شما را از دانش آنان خبر دهد و برون آنان از نهان و خاموش بودنشان از حکمت بیان. نه با حق ستیزند و نه در آن خلاف دارند. ستونهای دینند و پناهگاهها [که مردمان را] نگاه میدارند...(34)».
بنابراین، ملاحظه میشود که در نهجالبلاغه در مواضع متعدّد هم مقام ممتاز اهل بیت علیهمالسلام بیان شده است و هم سزاوارتر بودن و اولویت اهل بیت و از جمله شخص امیرالمؤمنین به امر خلافت. برای اثبات مطلب اخیر نیز به سه اصل استدلال شده است: یکی وصایت و نص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله . چنان که در خطبه دوم صریحا درباره اهل بیت میفرماید: «و فیهم الوصیةُ و الوراثةُ»؛ یعنی وصیت و وراثت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در میان آنهاست. دوم لیاقت و فضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام و سوم نزدیکی نسبی و روحی امام با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله (35). با آنکه عبارت «فیهم الوصیة و الوراثة» به مضمون و نتیجه حدیث غدیر اشاره دارد، امّا استدلال به حدیث غدیر در هیچ جای نهجالبلاغه به چشم نمیخورد. از همین رو، این پرسش به ذهن برخی خطور کرده است که چرا امام در نهجالبلاغه از آن حدیث سخن نمیگوید و بدان استدلال نمیکند؟
به نظر نگارنده هر کس مقدمه شریف رضی، مؤلّف نهجالبلاغه را بخواند پاسخ این پرسش را خواهد یافت. برای اینکه مقصود خود را روشنتر کند لازم میبیند بخشهایی از آن مقدمه را در این جا بیاورد:
«تنی چند از دوستان و برادران [... ]خواستند تا کتابی بپردازم و گزیده سخنان مولی امیرالمؤمنین علیهالسلام را در آن فراهم سازم. گفتارهایی از همه فنون و مجموعهای از همه گون: از آداب و پند، یا نامه یا خطبههای کوتاه و بلند، که میدانستند چنین کتاب طراز فصاحت خواهد بود، و پیرایه بلاغت، [...] چه امیر مؤمنان علیهالسلام سرچشمه فصاحت است و آبشخور بلاغت. [...] و من پذیرفتم که این کار آغاز کنم، چه میدانستم سودی بزرگ دربر دارد و نامی بلند بر اثر، و اندوختهای است برای روز محشر؛ وکوشیدم [...] نشان دهم که علی علیهالسلام در این میدان یکّهتاز است و از دیگران ممتاز [...]. و دیدم که سخنان امام بر محور سه مضمون است [...]: خطبه و فرمان، نامه به این و آن، حکمت و اندرز [برای پندپذیران]. به توفیق خدا به کار پرداختم و نخست خطبههای اعجابانگیز، پس نامههای دلاویز، سپس سخنان کوتاه و حکمتآمیز را فراهم ساختم. [...] و توانَد بود که در این گردآوری، نخستین بار گفتاری گزیده آمده است. سپس زمانی بر آن گذشته و پارههایی از آن دوباره نوشته شده، چنین کار از روی غفلت بوده است نه قصد، و از روی فراموشی است نه عمد. با این همه دعوی نمیکنم که همه سخنان امام علیهالسلام را فراهم آوردهام، و آنچه در این سو و آن سو بود گرد کردهام و چیزی را از دست ندادهام، بلکه دور نیست آنچه به دستم نیامده بیش از این باشد که به من رسیده، و آنچه در کمند جستجو افتاده کمتر از آن باشد که رمیده. امّا بر من بود که کوشش خود به کار برم، و تا آنجا که میتوانم این سخنان را فراهم آورم که خدای بزرگ راه میگشاید و راهنمایی مینماید(36)».
بنابراین، نهجالبلاغه به اعتراف مؤلّف و گردآورنده آن، همه سخنان امام را در بر ندارد. از همین رو تاکنون بر این کتاب تکملهها و مستدرکهایی نوشتهاند.(37)
ثانیا ؛ نهجالبلاغه به سبک و سیاق کتب حدیث تدوین نشده است تا انتظار داشته باشیم احادیث معتبر باب یا ابواب خاصّی را بیکم وکاست در خود فراهم آورده باشد، بلکه این کتاب، چنان که از نام آن نیز پیداست، با نگاه ادبی و بلاغی فراهم آمده است تا به گفته مؤلّفِ سخنشناسش طراز فصاحت و بلاغت باشد و عربیّت را بها افزاید. ثالثا بعید نیست که چون بیشتر مدّعیان خلافت به قرابت و خویشاوندی با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تمسّک میجستهاند، امام نیز در خطابههایش به قرابت نسبی بیشتر از نص تکیه و استدلال کرده باشد.
احتجاج امیرالمؤمنین علیهالسلام به حدیث غدیر
با توجه به آنچه یاد شد، نبودن ذکر صریح حدیث غدیر در نهجالبلاغه هرگز بدان معنی نیست که امام برای اثبات بر حق بودن خود به این حدیث استدلال و احتجاج نکرده است، بلکه از مطالعه و بررسی منابع حدیثی و تاریخی بر ما معلوم میشود که امام بارها در برابر مخالفان و احیانا در برابر مردمی که در حجة الوداع نبوده و حادثه غدیر را به چشم خود ندیده بودند، برای اثبات ولایت خود به حدیث غدیر استدلال کرده و حاضران و ناظران آن حادثه را به شهادت فرا خوانده است؛ برای نمونه موارد زیر را میتوان یاد کرد:
1ـ در روز شوری به سال 23ق. وقتی عمر خلافت را میان شش تن به شوری وا نهاد، بنا به نقل ابوالطفیل عامر بن واثله که بر در ایستاده بود، علی علیهالسلام بر یک یک مناقب خود از حاضران اقرار گرفت و از جمله در مقام احتجاج به اعضای شوری گفت:
«شما را به خدا سوگند میدهم آیا در میان شما جز من کسی هست که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دربارهاش گفته باشد «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه. اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره. لیبلّغ الشاهدُ الغائبَ»؟
حاضران گفتند: نه».(38)
2ـ امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی شنید مردم سخن او را مبنی بر اینکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله وی را بر دیگران مقدّم داشته است نمیپذیرند، در جایی به نام «رحبه» در کوفه به میان آن مردم آمد و در مقام پاسخ به منازعهکنندگان، مردم را سوگند داد که هر کس در روز غدیر خم آن سخن را از پیامبر صلیاللهعلیهوآله شنیده است به پا خیزد و جز کسی که از رسول خدا شنیده برنخیزد. در آنجا شماری از صحابه که تعدادشان به روایتی 12 تن(39) و به روایتی 12 تن بدری(40) و به روایتی دیگر 13 تن(41) و به قولی 30 تن(42) و به دیگر روایت 10 تن و اندی(43) یا 17 تن(44) بود به پا خاستند و شهادت دادند که آن سخن را از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدهاند(45).
3ـ حاکم نیشابوری به سند خود از رفاعة بن ایاس ضبّی از پدرش از جدّش [نُذَیر که از کبار تابعین است] آورده است که گفت: در روز جنگ جمل همراه علی بودیم. او به طلحه پیغام فرستاد که به دیدار من بیا، طلحه پیش امام آمد. امام گفت: تو را به خدا سوگند میدهم آیا از پیغمبر نشنیدی که میگفت: «من کنتُ مولاه فعلیٌ مولاه. اللهم والِ من والاه و عادِ من عاداه؟».
طلحه گفت: آری.
امام گفت: پس چرا با من میجنگی؟
طلحه گفت: فراموش کرده بودم. راوی گوید: در نتیجه این گفت و گو طلحه منصرف شد(46).
4ـ همچنین علی علیهالسلام به سال 37ق. در صفّین بر فراز منبر شد و مردم را فراهم آورد و آنان را سوگند داده از آنان بر مناقب و فضایل بیمانند خود و از جمله حدیث غدیر اقرار گرفت(47).
همچنین گفتنی است شیخ طوسی با اسناد پیوسته از امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیهالسلام گزارش کرده: آن حضرت که در میان جمعی از خواص خود از فضیلت عید غدیر سخن میگفت، از پدرانش نقل کرده است که در یکی از سالهای زندگانی امیرالمؤمنین علیهالسلام عید غدیر با جمعه مصادف شد. امام پس از آنکه پنج ساعت از آن روز بالا آمده بود، بر فراز منبر شد و خداوند را حمد و ثنایی بیمانند گفت و حاضران را فرمود در این روز با یکدیگر مصافحه کنند و به همدیگر تهنیت گویند. حاضران فضیلت این روز را به گوش غایبان برسانند و ثروتمندان از تهیدستان و توانگران از ناتوانان دستگیری کنند. چه اینکه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرا به چنین کارها فرمان داده است. سپس خطبه جمعه را آغازید و پس از نماز با فرزندان و پیروانش برای صرف طعامی که برایشان مهیا کرده بود به سرای امام ابو محمّد حسن بن علی علیهماالسلام رفتند(48).
نتیجه
نتیجه سخن آنکه نبودن حدیث غدیر در نهجالبلاغه هرگز بدان معنا نیست که امام علیهالسلام به آن احتجاج نکرده یا شریف رضی درباره صدور آن شکّ و تردیدی روا داشته است. بنابراین، فقدان حدیث مزبور در کتاب مورد بحث هرگز به تواتر و قطعی الصدور بودن آن خللی وارد نمیکند؛ چه، نه تنها منابع شیعی، بلکه قریب به اتفاق منابع حدیثی، رجالی و تاریخی اهل سنّت آن را نقل کردهاند. منتهی آنان در تفسیر کلمه «مولی» با شیعیان اختلاف کرده و از حدیث مزبور نتیجهای متفاوت گرفتهاند(49). |