متن مقاله :
یکی از موضوعاتی که همواره مورد بحث در میان علما و حتی مردم بوده،مسئله علت فراموشی واقعه غدیر است.در واقع این سوال، مطرح است که اصلا غدیر فراموش شد؟یا اینکه وقایعی باعث نادیده گرفتن این اتفاق مهم تاریخی شد؟در این جا قصد داریم تا با بررسی برخی ابعاد قرآنی _ اخلاقی ،پاسخ این سوال را جستجو و موضوع را کمی روشن تر کنیم.
نگرشی اخلاقی به واقعۀ عظیم غدیر* در خصوص غدیر خم و اتفاق مبارکی که در آن عید بزرگ رخ داده است، چندین آیه در قرآن کریم و روایات متعدّدی از اهل بیت علیهم السّلام وجود دارد. شأن نزول آیات غدیر و نیز منبع روایات غدیر، افزون بر کتب معتبر روایی شیعه، در کتب اهل سنّت نیز به وضوح آمده است. لذا در این مبحث، فقط از روایاتی بهره می گیریم که از سوی علمای سنّی نقل شده است و به روایات شیعه، استناد نمی کنیم. اوّلین آیۀ مربوط به غدیر می فرماید:
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» [1]
ای پیامبر، آن وظیفه ای را که بر عهدۀ تو قرار دادیم، باید انجام دهی و به مردم ابلاغ کنی. اگر این کار را نکنی، هیچ کاری انجام نداده ای؛ یعنی اسلام منهای ولایت مساوی با هیچ است. زحمات بیست سالۀ تو هیچ نتیجه ای ندارد مگر این که این کار را به انجام برسانی. همچنین چون خداوند متعال می دانست عده ای زیر بار این امر نمی روند و به کارشکنی و ایجاد بحران خواهند پرداخت، خیال پیامبر را از این جهت هم راحت کرد و فرمود:
«وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس» [2]
بیش از شصت و چهار نفر از علمای بزرگ سنّی، این آیه را مربوط به غدیرخم دانسته اند. علمای سنّی بر این حقیقت اقرار دارند که چنین آیه ای نمیتواند راجع به حکمی از احکام باشد و صرفاً برای نصب امیرالمؤمنین نازل شده است. پیامبر اکرم در سال یازدهم هجری، هنگام بازگشت از سفر حج، پس از زمینه سازی لازم و همراه کردن مسلمانان در حجة الوداع، در غدیرخم که یک بیابان بی آب و علف و گرم بود، دستور توقف دادند و همه را جمع کردند. تعداد حضّار را نیز در کتب اهل سنّت بین سی هزار تا صد و بیست هزار نفر نقل شده است که اگر کف این تعداد را هم در نظر بگیریم، معلوم است که نگه داشتن آنان توسط پیامبر اکرم در آن بیابان، باید برای امر بسیار مهمّی و به عبارت دیگر، برای بیان مهمترینِ امور بوده باشد. پیغمبر اکرم پس از اقامۀ نماز ظهر، بر فراز منبری که از جهاز شترها تهیه شده بود رفتند و فرمودند: «ألَسْتُ اولی بِکُمْ مِنْ انْفُسِکُمْ؟» [3] آیا من از خودتان به خودتان اولی نیستم؟
خداوند در قرآن فرموده بود:
«النَّبِیُّ اوّلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم» [4]
همگی گفتۀ پیامبر را تصدیق کردند. این جا بود که آن حضرت بنابر نقل شصت و چهار نفر از علمای سنّی ، دست امیرالمؤمنین را گرفتند و بالا بردند و فرمودند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» [5] پس از آن پیامبر به شیعیان دعا و به دشمنان شیعیان نفرین کردند و فرمودند: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه» [6] خداوندا، هر کس را که ولایت علی را بپذیرد، دوست داشته باش و دشمنِ کسی باش که با او سرِ دشمنی دارد. هر کس او را یاری کرد، یاری کن و آن کسی که خواست او را خوار و ذلیل کند، خوار و ذلیل فرما. بعد، آیۀ شریفه نازل شد:
«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ» [7]
از این به بعد در مورد دینتان از کفّار هراسی نداشته باشید؛ چون دارای حکومت هستید و در رأس آن کسی مانند علی سلام الله علیه قرار دارد. تا کنون پیامبر اکرم محور حکومت بود و دشمن امیدوار بود که با رحلت ایشان، اسلام هم نابود شود، امّا از امروز دیگر جای نگرانی نیست و دشمن مأیوس شد. دیگر از دشمن نترسید، امّا از من بترسید. بترسید از روزی که اختلاف میان خودتان، زمینۀ نابودی تان را فراهم کند. بترسید از روزی که به خاطر دشمنی با علی ، او را در سقیفه کنار بگذارید که بدبخت می شوید. خداوند متعال در ادامه می فرماید:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» [8]
یا رسول الله! معنا ندارد که بعد از تو اسلام منهای ولایت باشد. دین منهای ولایت ناقص است، زیرا قانون منهای اجرا معقول نیست. پس همان طور که تو مجری قوانین الهی بودی، بعد از تو نیز امیرامؤمنین باید حاکم و مجری قانون باشد و همان گونه که مردم پشتوانۀ حکومت اسلامی تو بودند، لازم است از حکومت با محوریّت و امامت علی نیز حمایت کنند. پس از آن پیامبر اکرم سه شبانه روز از مردم بیعت گرفتند و همگی با امیرالمؤمنین بیعت کردند و ولایت و حکومت ایشان را پذیرفتند. حتّی آن هایی که بعداً سقیفۀ بنی ساعده را درست کردند، آن روز بیعت کردند. اهل سنّت نقل می کنند که عمر، خطاب به امیرالمؤمنین گفت: «هنیئاً لک یا علی، أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة» [9] نقل شده که پس از بیعت همگانی، شیطان جنّی یا شیطان انسی در پوست شخصی به نام «حارث بن نعمان» رفت و او را فریب داد. از میان جمعیت برخاست و به پیامبر گفت: آیا این کار از طرف خودت بود یا از جانب خداوند؟ پیامبر فرمودند: قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این کار از جانب خداوند متعال بود. حارث به سمت شترش رفت و گفت: خدایا، اگر آن چه محمّد می گوید حقّ است، سنگی از آسمان بر ما نازل کن یا عذابی دردناک بر ما بفرست. هنوز این جملات را تمام نکرده بود که آتشی از آسمان نازل شد و او را سوزاند. پس از آن آیه نازل شد:
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِج [10]» [11]
وقتی انسان، حسود، ریاست طلب، لجوج و زیربار نرو باشد، چنین می شود. به جای اینکه بگوید: خدایا اگر حق است، توفیقم بده تا زیر بار بروم، میگوید: خدا سنگی بفرست تا مرا نابود کند. اگر صفات رذیله، نظیر لجاجت، حسادت، ریاست طلبی و زیربار حق نرفتن، ریشه کن یا دست کم سرکوب نشده باشد، ناگهان طوفانی می شود و انسان را بیچاره و شقاوت مند می کند. این موضوع برای عرب و عجم و سرشناس و ناشناس و خواص و عوام هم فرقی نمی کند. اطرافیان پیغمبر نیز اگر صفت رذیله داشته باشند به چنین مصایبی گرفتار می شوند. قرآن کریم در مورد گروهی از مشرکین که زیر بار حرف حق نمی رفتند، می فرماید که نظیر حارث بن نعمان گفتند:
«اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ» [12]
این خلاصه ای بود از واقعۀ غدیر خم که بسیاری از اهل سنّت نیز نقل کرده اند. مرحوم علامۀ امینی در کتاب «الغدیر»، مرحوم میر حامد حسین در «عبقات الأنوار» و شهید قاضی نور الله شوشتری در «إحقاق الحق»، مصادر این واقعه را از کتب اهل سنّت نقل کرده اند. و انصافاً با این منابع و مصادر، کسی نمی تواند در قضیّۀ غدیر تشکیک و تردید ایجاد کند. الحمدلله کتاب های فراوانی در موضوع ولایت نوشته شده است، اما اینکه جوان ها با این کتب سرو کار ندارند، جای گله دارد. حتی متأسفانه برخی از اهل علم نیز به اندازۀ کافی با منابع و کتب ولایی ارتباط ندارند.
سابقۀ غدیر نکته ای که باید به آن توجه شود این است که نصب امیرالمؤمنین به ولایت مسلمین و خلافت، صرفاً منحصر به روز عید غدیر نیست؛ بلکه پیامبر اکرم از نخستین روزهای رسالت خویش تا آخرین روز حیات، همواره بر ضرورت تمسّک مسلمین به ولایت آن امام بزرگوار تأکید می کردند و افرادی نیز از ابتدا با این امر مخالفت کرده و در این راستا توطئه می کردند. جملۀ «وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» در آیۀ شریفۀ غدیر، گواه همین مطلب است. هنگامی که پیامبر اکرم مأمور به دعوت خویشاوندان به دین اسلام شدند، حدود چهل نفر از فرزندان عبد المطلب را دعوت کردند که در میان آنان، عموهای پیامبر ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نیز بودند. پس از آن که همگی غذا خوردند، پیامبراکرم رو به آنان کرده، فرمودند: ای فرزندان عبد المطّلب، به خدا سوگند، هیچ جوانی را در عرب نمی شناسم که برای قومش چیزی بهتر از آن چه من برای شما آورده ام، آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خدای متعال به من فرمان داده که شما را به آن فرا بخوانم. پس کدامتان مرا بر این امر، یاری می دهد تا برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟ هیچ کس پاسخ مثبت نداد جز علی پس پیامبر فرمود:
"این، برادر و وصی و جانشینم در میان شماست. پس گوش به فرمان و مطیعش باشید". [13]
در بعضی از نقل ها آمده است که پیامبر تقاضای خود را سه بار تکرار کرد، امّا در هر بار فقط علی بود که پاسخ مثبت داد [14] و تا آخر، کمک کار و پشتیبان وفاداری برای پیامبر بود. قریب به اتفاق کتب تاریخی و روایی اهل سنّت نظیر سیرۀ ابن هشام و سیرۀ حلبی، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، مروّج الذّهب و تاریخ طبری، این واقعۀ تاریخی را نقل کرده و بر آن اذعان دارند. نکتۀ اخلاقی این حکایت آن است که افراد حاضر در آن جلسه، با اینکه میدانستند پیغمبر در چهل سال زندگی خود خلاف واقع نگفته و نمیگوید، سخن و دعوت او را نپذیرفتند. چرا نپذیرفتند؟ وای به لجاجت، وای به عناد، وای به ریاست طلبی و وای به پول پرستی. این رذائل اخلاقی انسان را به جایی میرساند که دانسته روی حق و حقیقت پا میگذارد. به قول قرآن:
«أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلیَ عِلْمٍ» [15]
یعنی میداند راهی که می رود، ضلالت و گمراهی است، امّا میرود. میداند که خطر دارد و به سقوط او منتهی می شود، اما میرود تا سقوط کند و زیر بار حرف حق نمی رود. پیامبر اکرم در آخرین ساعات و لحظات حیات نیز با تکرار روایت ثقلین، بر خلافت و جانشینی امیرالمؤمنین تأکید کردند. از جمله روایاتی که شاید پیامبر اکرم در بیست و سه سال دوران نبوت، بیش از هزار مرتبه نسبت به آن تذکر داده اند، روایت «ثقلین» است. مرحوم علامۀ امینی در «الغدیر» پانصد و چهار طریق برای این حدیث نقل می کند که بسیاری از رجال آن از اهل سنّت اند. از آخرین مواردی که پیامبراکرم این حدیث را فرمودند، در آخرین خطبۀ آن حضرت در مسجد مدینه بود که فرمودند:
«إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ مُسَبِّحَتَیْهِ وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَی فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَی فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا» [16]
من همانا دو چیز در میان شما می گذارم که پس از من هرگز گمراه نشوید، مادامی که به آن دو چنگ زنید: کتاب خدا، و عترتم که اهل بیت و خاندان من اند؛ زیرا خدای لطیف و آگاه به من سفارش کرده که آن دو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند، مانند این دو انگشت(که با هم برابرند) و دو انگشت سبابه خود را به هم چسباند و نمی گویم مانند این دو انگشت و انگشت سبابه و وسطی را به هم چسباند تا یکی بر دیگری پیش باشد و جلو افتد. پس به هر دوی این ها چنگ زنید تا نلغزید و گمراه نشوید، و بر ایشان جلو نیفتید که گمراه می شوید. در کتب معتبر شیعه و سنّی آمده است که پیامبر پس از این خطبه که در آن خبر رحلت خود را نیز به مردم داده بودند، به منزل رفتند. برخی از نزدیکان و اصحاب، دور ایشان جمع شده بودند. پیامبر وقتی دیدند این افراد جمع شده اند، فرمودند: «ایتُونِی بِدَوَاةٍ وَ کَتِفٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً» [17] برای من مرکب و استخوانی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. وقتی پیامبر چنین درخواستی کردند، عده ای از اطرافیان، مانع این کار شدند و گفتند: درد بر پیامبر غالب شده و قرآن برای شما کافی است یا گفتند: پیامبر نعوذ بالله هذیان می گوید [18]که همین سخنان موجب بروز اختلاف میان اطرافیان شد و پیامبر نیز به آنان دستور دادند از آن جا خارج شوند و همگی به جز اهل بیت خارج شدند و پس از آن نیز پیامبر از دنیا رفتند.
چرا غدیر فراموش شد؟ حال این سؤال مطرح می شود که چرا پس از این همه تأکید پیامبر اکرم بر ضرورت تمسّک به ولایت امیرالمؤمنین و امامان دوازده گانه و چرا بعد از آن همه پافشاری آن حضرت بر اینکه سعادت و نیک بختی مسلمین در سایۀ ولایت معصومین میسّر می شود و فاصله از ایشان ضلالت و گمراهی است، باز هم جامعه امیرالمؤمنین را رها کرد و به راه دیگری رفت؟ چرا پس از گذشت حدود دو ماه از واقعة غدیر، سفارش و تأکید پیامبر به کناری نهاده شد و اکثریّت مردم صددرصد عوض شدند و ناگهان به سمت دیگری چرخیدند؟ در پاسخ باید گفت: برای اینکه صفات رذیله و خصایص ناپسند اخلاقی در خواص جامعه طوفانی شد و ریاست طلبی، پول پرستی، عداوت و حسادت موجب شد چشم خود را بر حق و حقیقت ببندند و حقّ اهل بیت علیهم السّلام را غصب کنند. عموم مردم هم به تجربه اثبات شده است که کورکورانه و بدون آگاهی مسیری را انتخاب می کنند و به دنبال آن می روند. در واقع، بسیاری از مردم در جوامع بشری به گونه ای هستند که از هر طرف باد بوزد به همان طرف می شتابند.
|