• چرا با خدايت قهري؟!
موضوع: نهج البلاغه
کلمات کليدي: امام علی علیه السلام، دعا، مرگ
یادم میاد یه معلمی داشتیم که داستان های پیش پا افتاده ای برای ما تعریف می کرد ولی از همون حرفای به ظاهر بی ارزش مفاهیم بزرگی از طبیعت رو برای ما پرده برداری می کرد..
یه بار سر کلاس به ما گفت : بچه ها تا حالا فکر کردین فقیر ترین موجود در این عالم کیه؟
امروز درس ما همینه. پیدا کردن فقیرترین موجود.
بعد شروع کرد و گفت: برای اینکه یه چوب لحظه ی بعد هم همان چوب باشه به چه چیز هایی نیاز داره؟
ما هم که هنوز تو باغ نیومده بودیم گفتیم : منظورتون رو می شه توضیح بدید؟
گفت: منظورم خیلی واضحه. شما حتما تایید می کنید که هر چی تو این عالم به وجود اومده دست خوش تغییر شده مثلا اگه یه زمانی درختی به وجود اومده بعد از مدتی همون درخت خشک شده و کاراییش رو از دست داده و مدتی بعد هم به دل خاک پیوسته . خوب حالا ما می خوایم بررسی کنیم که یه موجودی مثل چوب برای اینکه در این عالم چوب باقی بمونه وابسته به چه عواملیه و یا به زبان بهتر که شما هم متوجه بشید ویژیگی های چوب چیه که اگر تغییر کنه دیگه نمی تونیم بهش بگیم " چوب"!
بچه ها شروع کردن به شمردن ویژگی های چوب . یکی گفت رنگش باید ثابت بمونه یکی دیگه بلند شد و گفت شکلش هم نباید تغییری کنه سومی گفت ترکیباتش هم باید به هم نخوره چهارمی گفت ...
کم کم به یه جایی رسید که هیاهوی کلاس فرو کش کرد، طوری که تک و توک کسی حرفی می زد ،و وقتی هم چیزی می گفت تکراری از آب در میومد.
وقتی که کاملا فضای کلاس رو سکوت پرکرده بود استادمون گفت بچه ها حالا اگه یه" دانه" تا لحظه ی بعد ازدانه بودن نیفته به چه چیزایی نیاز داره؟
باز بچه ها شروع کردن به شمردن ویژگی های دانه، اما این بار یه خورده صحبت بچه ها بیشتر به درازا کشید؛
ولی باز این سکوت بود که حرف آخر را می زد.
و دوباره معلم از سکوی کلاس بالا رفت و این بار پرسید حالا بچه ها به من بگید ببینم خودتون چطور؟!
شمایی که الآن صحیح و سالم جلوی من نشستید و به حرفای من گوش می دید ، برای اینکه لحظه ی بعد هم با همین سرزندگی به حرفای من گوش کنید، به چه چیزایی نیاز دارید؟
حرف استاد هنوز به آخر نرسیده بود که اظهار نظرهای بچه ها از گوشه کنار کلاس شنیده می شد. اما این بار با دفعات قبلی یه فرقی داشت اونم این بود که هرچه زمان بیشتری سپری می شد بحث ما هم داغ و داغ تر می شد.
دیگه به جایی رسید که خود معلم گفت بچه ها ببخشید! وقت زیادی تا زنگ تفریح نداریم می دونم هنوز خیلی چیزا تو ذهنتون هست که می خواین بگید اما چیزایی که شما گفتید همش اون نیاز هایی بود که ما با چشم سر می بینیم .
بعد خودش ادامه داد: می دونید بیشتر این آدمایی که مثل شما نمی تونند راه برن و سالها روی یه صندلی زندگی می کنند با شما چه فرقی می کنند بعد خودش جواب داد به خاطر اینکه یه ذره ی میکروسکوپی تو نخاعشون دچار یه خطای میکوسکوپی شده فقط همین ...
و همین طور که به سمت عقب کلاس قدم می زد گفت: می دونید فرق یه آدمی که دنیا رو تاریک می بینه با ماچیه؟
یکی از بچه ها هم به شوخی گفت حتما به خاطر خطای ذرات میکروسکوپی!! بعد استادمون بلافاصله جواب داد ؟
آره اتفاقا به خاطر اختلالات یکی ازذرات میکروسکوپیه که جناب عالی دنیا رو رنگارنگ می بینی اما یکی مثل تو یک عمر دنیا رو سیاه می بینه . و خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ... .
بعد استاد همینطور که داشت از ته کلاس به سمت تخته قدم می زد، گفت :
آیا کسی به شما تضمین داده که لحظه ی بعد همه ی این میلیارد میلیارد ذره ی میکروسکوپی از کار نیفتند؟!
با این حرف استاد دیگر سکوت می توانست ما را از بی جوابی خلاص کند و همچنان سکوت بود و سکوت ... تا زنگ کلاس سکوت را شکست و معلم مشغول نوشتن این کلام مولاعلیه السلام بر روی تخته بود :
«آن کس که به شدت گرفتار بلایی است نیازش به دعا بیشتر از دیگری نیست که از بلا در امان است.»
امیرالمؤمنین علیه السلام
نوشته شده توسط گروه نهج البلاغه در روز جمعه 1392/2/6 ساعت 11:28
من این مطلب را پسندیدم
|