• [صفین] نادانی متحجّرین
موضوع: جنگ های دوران حکومت
کلمات کليدي: امام علی، اهمیت، صفین، عمروعاص، لشکر
بعد از بر نیزه کردن قرآن به دستور عمروعاص-در جنگ صفین- لشکر امیرالمومنین دچار تزلزل شد.
امام (ع) در این لحظات حساس، برای روشن ساختن اذهان فریب خوردگان، رو به آنان گرد و فرمود:
«بندگان خدا، من از هر کسی برای پذیرش دعوت به حکم قرآن شایسته ترم ولی معاویه و عمروعاص و... اهل دین و قرآن نیستند. من بهتر از شما آنان را می شناسم. من با آنان از دوران کودکی تاکنون معاشرت کرده ام; آنان در تمام احوال، بدترین کودکان و بدترین مردان بودند. به خدا سوگند، آنان قرآنها را بلند نکرده اند، چون قرآن را می شناسند و می خواهند به آن عمل کنند، بلکه این کار جز حیله و نیرنگ نیست. بندگان خدا، سرها و بازوان خود را لحظه ای به من عاریه دهید که حق به نتیجه ی قطعی رسیده و چیزی تا بریده شدن ریشه ی ستمگران باقی نمانده است.»
در حالی که افراد مخلص از نظر امام (ع) طرفداری می کردند، ناگهان بیست هزار نفر از رزمندگان سپاه عراق، در حالی که در پوششی از آهن فرو رفته بودند و پیشانی آنها از سجده پینه بسته بود و شمشیر بر دوش داشتند، میدان نبرد را ترك گفته و به مقر فرماندهی رو آوردند. این گروه را افرادی رهبری می کردند که بعداً از سران خوارج شدند.
آنان کمال بی ادبی گفتند: دعوت قوم را بپذیر و گرنه تو را می کشیم، همچنان که عثمان بن عفان را کشتیم. به خدا سوگند، اگر دعوت آنان را اجابت نکنی تو را می کشیم.
امام (ع) در پاسخ آنان گفت: من نخستین کسی هستم که به کتاب خدا دعوت کردم و نخستین کسی هستم که دعوت کتاب را اجابت گفتم و بر من جایز نیست که شما را به غیر کتاب خدا بخوانم. من با آنان می جنگم زیرا گوش به حکم قرآن نمی دهند، آنان خدا را نافرمانی کردند و پیمان او را شکستند و کتاب او را پشت سر افکندند. من به شما اعلام می کنم که آنان شما را فریفته اند. آنان خواهان عمل به قرآن نیستند.
این سخنان امام، هم تاثیری بر مخاطبانش نداشت و آن ها اصرار داشتند که امام هر چه سریع تر به مالک اشتر فرمان بازگشت بدهد.
امام، مقاومت در برابر بیست هزار نفر مسلح مقدس نما را، که پیشانی آنان از کثرت سجده پینه بسته بود، صلاح ندید و یکی از نزدیکان خود را خواست و به او دستور داد تا فرمان بازگشت را به مالک برساند.
مالک اشتر بعد از شنیدن این دستور، به حامل پیام اینگونه پاسخ داد:
سلام مرا به امام برسان و بگو که اکنون وقت آن نیست که مرا از میدان فراخوانی. امید است که به همین زودی نسیم پیروزی بر پرچم اسلام بوزد.
بعد از آن که قاصد، پیام مالک را به امام رساند شورشیان رو به امام کردند و گفتند: خودداری مالک اشتر از بازگشت به دستور توست. تو پیام دادی که در میدان نبرد مقاومت کند!
علی (ع) با کمال متانت فرمود: من هرگز با مأمور خود محرمانه سخن نگفتم. هر چه گفتم شما آن را شنیدید. چگونه من را بر خلاف آنچه که آشکارا گفتم متهم می کنید؟
شورشیان گفتند: هر چه زودتر پیام بده که اشتر از میدان باز گردد و گرنه تو را مانند عثمان می کشیم یا زنده تحویل معاویه می دهیم.
امام (ع) رو به قاصد کرد و گفت: آنچه را مشاهده کردی به اشتر برسان.مالک از پیام امام آگاه شد و رو به قاصد کرد و گفت: این فتنه زاییده بلند کردن قرآنها بر سر نیزه هاست و این نقشه ی فرزند عاص است. سپس با اندوه گفت: آیا پیروزی را نمی بینی ؟آیا رواست که در این اوضاع صحنه ی نبرد را رها کنم؟
قاصد گفت: آیا رواست که تو در اینجا باشی و امیر مؤمنان کشته یا تحویل دشمن شود؟ مالک از شنیدن این سخن بر خود لرزید. فوراً دست از نبرد کشید و خود را به حضور امام (ع) رساند...
-----------------------
با تصرف و تلخیص از کتاب فروغ ولایت
نوشته شده توسط گروه زندگی نامه در روز چهارشنبه 1391/7/5 ساعت 22:16
من این مطلب را پسندیدم
|