• شریح بن هانی
موضوع: اصحاب
کلمات کليدي: شریح بن هانی ، جنگ جمل، جنگ صفین
شريح اهل کوفه و از تابعين است که دوره جاهليت و عصر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را درک کرده، اما موفق به ديدار آن حضرت صلي الله عليه و آله نشده.
اخلاص شريح به مقام والاي امير مؤمنان
به اتفاق شيعه و سني شريح از ياران مخلص و مواليان ثابت قدم اميرالمؤمنين عليه السلام بود و تا آخر عمر طولاني اش از اين اعتقاد دست بر نداشت. در همه جنگ هاي زمان حضرت حضور داشت و فرماندهي بعضي گروه ها و طوايف به عهده او بود و در مواقع حساس و سرنوشت ساز اشعاري مي سرود و سپاهيان عراقي را بر ضد نيروهاي دشمن بسيج مي نمود و حتي پس از شهادت امير مؤمنان عليه السلام و استقرار حکومت معاويه او با اين که مورد تهديد جدي کارگزاران معاويه قرار گرفت دست از ايمان و اعتقاد به امام و پيشواي خود برنداشت. اينک به نمونه هايي از وفاداري و اخلاص او به ساحت مقدس امام عليه السلام اشاره مي کنيم:
در نبرد جمل
امام علي عليه السلام از ابو موسي اشعري خواست تا سپاهي براي ياري امام از کوفه به بصره ارسال کند، اما ابو موسي کارشکني کرد، لذا عده اي از سران آگاه و امام شناس بر ضد ابو موسي موضع گرفتند و با مردم کوفه براي عزيمت به بصره سخن گفتند. يکي از آنها شريح بن هاني بود که چنين گفت:
اي مردم کوفه، ما مي خواستيم به مدينه برويم تا از چگونگي قتل عثمان باخبر شويم ولي خدا خبر آن را به خانه ما آورد، و از چگونگي آن و اخبار بعد از آن آگاه شديم، از دعوت علي عليه السلام سرپيچي نکنيد که به خدا قسم اگر از ما کمک نمي خواست باز با عشق و علاقه ياريش مي کرديم . [1]
شريح با ديگر کوفيان به بصره آمد و در رکاب مولايش حضرت امير عليه السلام با عهدشکنان و سربازان بصره جنگيد و در حقانيت راه خود ترديدي به خود راه نداد. [2]
امير المؤمنين عليه السلام شريح را فرمانده پياده نظام گروه مذحج قرار داد. [3]
در نبرد صفين
اميرالمؤمنين علي عليه السلام هنگام حرکت به سوي صفين، شريح را به فرماندهي گروهي از طلايه داران سپاه خود منصوب نمود و فرماندهي بخش ديگر طلايه داران را به «زياد بن نضر حارثي» سپرد و پس از انتصاب اين دو سپهسالار، آنها را به مالک اشتر ملحق نمود. [4]
ماجراي حکميت
علي عليه السلام در جريان عزيمت حکمين به سوي دومة الجندل، چهار صد مرد جنگي را براي تأمين امنيت ابو موسي اشعري داور عراق با وي اعزام نمود و امارت وفرماندهي اين جماعت را به شريح بن هاني همداني سپرد. معاويه هم عمرو عاص را با چهار صد نفر گسيل داشت و اين دو گروه چهار صد نفري دو داور يعني ابو موسي و عمروعاص را به حال خود گذاشتند تا تصميم بگيرند. متأسفانه ابو موسي از ابتداي امر در فکر توطئه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام بود و قصد داشت «عبداللَّه بن عمر» را خليفه کند، [5] ولي او با حيله عمروعاص به آرزوي خود نرسيد و تنها اين خيانت را به عالم اسلام و مسلمانان کرد که اميرالمؤمنين را در داوري احمقانه خود از خلافت خلع کرد و عمروعاص، معاويه را به جاي آن که از حکومت شام عزل نمايد، با حيله و تزوير تثبيت نمود.
تذکراتي به ابو موسي در ماجراي حکميت
زماني که ابو موسي اشعري نماينده منتخب مردم عراق براي مذاکرات صلح عازم «دومة الجندل» محل برگزاري مذاکرات بود، شريح بن هاني دست او را گرفت و خطاب به وي گفت:
اي ابو موسي، تو به کاري بسيار بزرگ و سرنوشت ساز گماشته شده اي که شکست در آن، فاجعه دردناک و ضايعه اي جبران ناپذير براي اسلام و مسلمانان است و اگر فتنه و لغزش در آن روي دهد هرگز اصلاح نمي شود؛ زيرا تو در پايان اين مذاکرات چه به صلاح خويش رأي دهي و چه به ضرر خود، تصور مي شود حق است و آن را صحيح و مشروع مي پندارند، اگر چه ناحق و ناروا و باطل باشد.
اي ابوموسي، تو خود مي داني اگر معاويه بر مردم عراق حکومت کند آنان را نابود خواهد کرد و حال آن که اگر علي عليه السلام بر شاميان حاکم شود، کوچک ترين لطمه اي براي مردم شام در پي نخواهد داشت؛ بنابراين با دقت قدم بگذار و بدان چه مي کني. اي ابو موسي، در ضمن هنگامي که به کوفه آمده بودي و نيز موقعي که در کوفه فرماندار بودي از همراهي با علي عليه السلام در جريان جنگ جمل مخالفت مي کردي و مردم را از پيوستن به علي عليه السلام و ياري او در جنگ باز مي داشتي برخي از مردم اين را خيانت مي پندارند، بنابراين اگر امروز در امر مذاکرات شکست بخوري و امتيازي به نماينده شام بدهي، گمان مردم در مورد خيانت تو به يقين مي رسد و اميدشان به عاقبت اين مذاکرات، به يأس و نوميدي تبديل مي شود.
شريح در اين مورد اشعاري هم سرود. [6]
ابوموسي، اين مرد نادان و مغرور گفت:
براي قومي که مرا به خيانت متهم دارند پس سزاوار نيست مرا گسيل دارند که باطلي را از آنان دفع کنم يا حقي را برايشان بگيرم. [7]
اشتباه ابوموسي از همين جا ناشي مي شد که فکر مي کرد مردم او را براي استيفاي حقشان صالح مي دانند، و نمي دانست و يا نمي خواست بداند که بزرگان و افراد فهيم جامعه اسلامي آن روز به حکميت او راضي نبوده و تنها جمعي به خاطر يماني بودن او و نيز لجبازي با مالک اشتر و ابن عباس و... وي را برگزيدند، و اصولا مسئله حکميت بر اساس حيله و تزوير معاويه و عمروعاص که قرآنها را بالاي نيزه کرده تا از شکست قطعي رهايي يابند به وجود آمده است.
واکنش به عمروعاص پس از حکميت
پس از آن که دو نماينده عراق و شام يعني ابوموسي و عمروعاص در «دومة الجندل» جمع شدند تا داوري کنند، عمروعاص ابوموسي را فريب داد و بعد از گفت و گوهاي مفصل به آن نتيجه غلط و رسوا کننده رسيدند که عليعليه السلام و معاويه لعين را از مقام خود خلع نمايند و سپس خلافت اسلامي را به شوراي چند نفري واگذار نمايند! و چون در صدد ابلاغ اين تصميم گيري برآمدند، عمروعاص براي فريب ابوموسي اشعري از او خواست که ابتدا او در ميان مردم برخيزد و علي بن ابي طالب عليه السلام را رسماً از مقام خلافت برکنار نمايد تا او هم پس از وي برخاسته و معاوية بن ابي سفيان را برکنار کند و امر انتخاب خليفه مسلمين را به شورايي مرکب از بزرگان مهاجر و انصار تفويض نمايند.
به اين ترتيب ابوموسي اين مرد فريب خورده؛ با تعارفات عمروعاص برخاست و پس از حمد و ثناي الهي چنين عنوان کرد:
رأي من و عمروعاص بر امر واحدي قرار گرفته است که اميدواريم خداوند کار اين امت را اصلاح کند.
عمروعاص گفت او درست مي گويد و در همين موقع که ابو موسي خواست سخن گويد، ابن عباس او را فراخواند و گفت:
واي بر تو، عمرو قصد فريب تو را دارد و اگر بر امر واحدي اتفاق کرده ايد، بگذار نخست او سخن بگويد، و تو پس از او سخن بگو که او مردي غدّار و حيله گر است و مطمئن نيستم به عهدي که با تو داشته، وفا کند.
اما ابو موسي که مغرور افکار خود بود به ابن عباس گفت:
مراقب خود باش که ما توافق کرده ايم.
بعد پيش رفت و نخست حمد و ثناي خدا را بر زبان آورد و سپس گفت:
اي مردم، ما در کار اين امت به دقت نگريستيم و هيچ چيز را براي صلاح کار و از بين بردن پراکندگي آنان و اين که کارهايشان درهم نشود، از اين بهتر نديديم که من و همتايم عمرو عاص، علي و معاويه را از خلافت عزل کنيم و تعيين تکليف اين امر را به مشورت مسلمانان واگذاريم تا خودشان هر کسي را دوست دارند، انتخاب کنند. من همانا علي و معاويه را از حکومت خلع کردم، اکنون خود به کارهاي خويش بنگريد و فرد شايسته اي را براي حکومت برگزينيد.
ابو موسي اين سخنان را گفت و کنار رفت و در گوشه اي نشست، سپس عمرو بن عاص آن مرد شيطان صفت و مکار برخاست و پس از حمد و ثناي خدا بر خلاف پيماني که با ابوموسي بسته بود چنين گفت:
اي مردم، همان گونه که ديديد و شنيديد ابوموسي اشعري صحابي بزرگ رسول خدا و نماينده منتخب مردم عراق و وکيل تام الاختيار علي، همان گونه که مولاي خود علي را از خلافت عزل کرد، اينک من هم همانند او علي را عزل مي کنم ولي مولايم معاويه را به خلافت نصب مي کنم و رداي خلافت را بر تن او مي پوشانم و او ولي عثمان و خون خواه او و سزاوارترين مردم به مقام اوست.
پس از آن که عمرو عاص، ابو موسي را فريب داد، [8] شريح بن هاني که شاهد اين واقعه دردناک و تأسف بار بود به سرعت از خود واکنش نشان داد و با تازيانه اي که در دست داشت به عمرو بن عاص حمله کرد و او را زير ضربات شلاق گرفت، در اين لحظه پسر عمروعاص به دفاع از پدر پرداخت و ضرباتي بر او وارد ساخت و مردم برخاستند و با ميانجي گري آنان را از هم جدا کردند.
شريح پس از آن واقعه همواره مي گفت:
اي کاش به جاي تازيانه با شمشير به عمرو بن عاص مي زدم و هر چه مي خواست بشود، مي شد و من افسوس مي خورم که چرا اين کار را نکردم و براي هيچ امري اين قدر افسوس نخورده ام. [9]
شريح و تکذيب شهادت عليه حجر بن عدي
يکي از مشايخ بزرگي که ادعاي کفر و ارتداد حجر و يارانش را به وي نسبت داده بودند، [10] شريح بن هاني همداني بود، شريح پس از اطلاع از اين حيله شيطنت آميز، در کمال شهامت و بي باکي آن را تکذيب نمود و طي نامه اي با مضمون زير براي معاويه ارسال نمود:
«مطلع شدم که زياد بن سميه از قول من شهادت نامه اي مبني بر کفر و ارتداد، و شورش و طغيان حجر بن عدي، براي تو ارسال داشته است. اما من به عکس آنچه که به تو ابلاغ شده است، شهادت مي دهم که حجر بن عدي از نمازگزاران است، او زکات مي پردازد و حج و عمره را در حياتش پايدار ساخته است، او همگان را به معارف و مکارم اخلاقي فرا مي خواند و آنان را از پليدي ها و خصلت هاي شيطاني باز مي دارد. بنا بر اين ريختن خون او و يا مصادره و ضبط اموالش بر تو و بر هر مسلماني حرام خواهد بود، حال ديگر خود داني، او را مي کشي، يا آزاد مي گذاري.»
شريح پس از تنظيم اين نامه ابتدا آن را به دست وائل بن حجر حضرمي يکي از مأموران مراقب حجر بن عدي و يارانش سپرد، و از او خواست هنگام ورود به دمشق و ديدار با معاويه، نامه را به او تسليم نمايد.
هنگامي که وائل وارد شام شد و خبر آوردن حجر و يارانش را به معاويه داد، نامه شريح را نيز به دست معاويه داد. معاويه چون آن را خواند و مضمونش را فهميد، به اطرافيان خود گفت:
اين مرد - شريح بن هاني - از شهادت خود برگشته و خود را از جمع شاهدان کفر و فسق حجر بن عدي خارج ساخته است. [11]
شهادت شريح
شريح اين تابعي بزرگوار تا سال 78 هجري زنده بود و به سن 110 يا 120 سالگي در عصر حکومت عبدالملک مروان در جنگي عليه کفار در سجستان [12] شرکت کرد و به شهادت رسيد. [13]
________________________________________________________
پی نوشت:
[1] الامامة والسياسه، ج 1، ص 63.
[2] مناقب ابن شهر آشوب: ج 3، ص 160.
[3] الجمل، ص 319.
[4] ر. ک: وقعة صفين، ص 121، تفصيل اين فرماندهي را در شرح حال «زياد بن نضر» بخوانيد.
[5] وقعة صفين، ص 533؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 242.
[6] وقعة صفين، ص 533؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 242.
[7] وقعة صفين، ص 534.
[8] وقعة صفين، ص 546.
[9] وقعة صفين: ص 546 - 544؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 255.
[10] ر. ک: کامل ابن اثير، ج 2، ص 498 - 491،
[11] ر. ک: کامل ابن اثير، ج 2، ص 497.
[12] سيستان و بلوچستان (سجستان) از نظر جغرافيايي در قلمرو ايران بوده است و فقط در زمان اسکندر، واليان رومي بر آن حکومت مي کرده اند.
[13] کامل ابن اثير، ج 3، ص 136؛ اسدالغابه، ج 2، ص 396؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 619.
منبع: کتاب اصحاب امام علی علیه السلام
نویسنده: سيد اصغر ناظم زاده قمي
نوشته شده توسط گروه اصحاب و یاران در روز چهارشنبه 1391/4/14 ساعت 25:46
من این مطلب را پسندیدم
|