• مقداد بن عمرو
موضوع: اصحاب
کلمات کليدي: مقداد بن عمرو ، اصحاب
مِقداد بن عمرو بن ثَعلَبه بهراوي کِنْدي، معروف به مقداد بن اسود، قامتي بلند و چهره اي گندمگون داشت. [1] او از ياران شجاع و قهرمانان و نجيب پبامبر خدا بود [2] که در تمام جنگ هاي پيامبر صلي الله عليه وآله شرکت کرد. [3] او را مجمعِ فضايل و مناقب دانسته اند و يکي از «ارکان اربعه» [4] شمرده اند [5] و پيامبر خدا، وي را يکي از چهار نفري برشمرده است که بهشت، شيفته ديدار آنان است. [6]
او پس از پيامبر خدا، استوار گام در صراط مستقيم بماند و حقّ ولايت علي عليه السلام را پاس داشت و مخالفت خود را با تغيير نادرست جريان رهبري امّت پس از پيامبر خدا در مسجد نبوي آشکارا بيان کرد. [7]
برخي روايات، مقداد را مطيع ترين يار امام عليه السلام دانسته اند [8] و او از معدود کساني است که بر پيکر مطهّر زهرايِ طاهره عليها السلام نماز گزارد. [9]
مقداد با خلافت عثمان، مخالفت کرد و با سخنراني شکوهمندي در مسجد مدينه، اين مخالفت را اعلام داشت[10] و گفت:
من از قريش در شگفتم! آنان مردي را وا نهاده اند که کسي را از او داناتر و عادل تر نمي شناسم. ... هان! به خدا سوگند، اگر ياوراني مي يافتم....
او به سال 33 هجري و در هفتاد سالگي زندگي را بدرود گفت. [11]
مقداد از آغاز، ثروتمند بود و وصيّت کرد که 36 هزار درهم از دارايي اش را به حسن و حسين عليهما السلام بدهند. [12] اين وصيّت، نشان دهنده محبّت او به اهل بيت و بزرگداشت و احترام او نسبت به ايشان است.
در الأمالي - به نقل از عبد الرحمان بن جُندَب، از پدرش - می خوانیم:چون با عثمان بيعت شد، شنيدم که مقداد بن اَسوَد کِنْدي به عبد الرحمان بن عَوف مي گويد:
اي عبد الرحمان! به خدا سوگند، نديدم که با اهل بيت پيامبري پس از او چنين کنند که با اين خاندان کردند.
عبد الرحمان گفت:
اي مقداد! چه ارتباطي با تو دارند؟
گفت:
به خدا سوگند، من آنها را به خاطر محبّتم به پيامبر خدا، دوست دارم و به خدا سوگند، چنان بغض و اندوهْ مرا فرا مي گيرد که کوچک ترين گشايشي نمي يابم، از آن رو که قريش، خود را به سبب [ وابستگي به] شرافت آنها، از ساير مردم، برتر ديد و با اين حال، همگي بر بيرون کشيدن قدرت پيامبر خدا از دست اينان، اتّفاق کردند.
عبد الرحمان گفت:
واي بر تو! به خدا سوگند، همه توانم را براي شما به کار بردم. [13]
مقداد به او گفت:
به خدا سوگند، مردي را وا نهادي که از زمره فرمان دهندگان به حق و عاملان به آن بودند. بدان که به خدا سوگند، اگر من ياوراني عليه قريش داشتم، همچون روز بدر و اُحد با آنان مي جنگيدم.
عبد الرحمان گفت:
مادرت به عزايت بنشيند، اي مقداد! مبادا مردم، اين سخن را از تو بشنوند. بدان که به خدا سوگند، من بيم آن دارم که اختلاف بيندازي و فتنه برانگيزي.
پس از بازگشت مقداد، نزد او رفتم و گفتم:
اي مقداد! من از ياوران تو ام.
مقداد گفت:
خدا تو را رحمت کند، اي جُندَب! آنچه ما مي خواهيم، با دو نفر و سه نفر، انجام شدني نيست.
پس از نزدش بيرون آمدم و به نزد علي بن ابي طالب عليه السلام رفتم و آنچه را گفته بود و گفته بودم، باز گفتم. پس برايمان دعاي خير کرد. [14]
در تاريخ اليعقوبي - در يادکردِ بدعت هاي روزگار خلافت عثمان - می خوانیم: گروهي به علي بن ابي طالب متمايل شدند و زبان به اعتراض بر عثمان گشودند.
يکي از آنان روايت کرده و گفته است:
به مسجد پيامبر خدا وارد شدم. ديدم مردي زانو زده و چنان آه مي کشد که گويي دنيا از آنِ او بوده و از دستش رُبوده اند و چنين مي گفت:شگفتا از قريش و دور کردن اين خلافت از خاندان پيامبرشان، در حالي که در ميان اين خاندان، نخستين مؤمن و پسر عموي پيامبر خداست، که داناترين مردم و آگاهترينِ ايشان به دين خدا و پُر بهره ترين آنان از اسلام و بيناترين آنان به راه ها و بهترين راهنما به راه راست است.
به خدا سوگند، خلافت را از رهنماي رهيافته و پاک و پاکيزه، دور داشتند و قصد اصلاح امّت و يا [ پيمودن] راه درست مذهب را نداشتند ؛ بلکه دنيا را بر آخرت، مقدّم داشتند. مرده باد اين قوم ستمکار و از رحمت الهي به دور باد!
به او نزديک شدم و گفتم:
تو کيستي، خدا رحمتت کند؟ و اين مرد که مي گويي، کيست؟
گفت:
من مقداد پسر عمروم و آن مرد، علي بن ابي طالب عليه السلام است.
گفتم:
آيا به اين امر برنمي خيزي تا من هم تو را ياري دهم؟
گفت:
اي برادرزاده! اين، کاري نيست که با يک نفر و دو نفر به انجام رسد.
پس از آن که بيرون آمدم، ابو ذر را ديدم و ماجرا را برايش بازگفتم.
گفت:
برادرم مقداد، راست مي گويد.
سپس نزد عبد اللَّه بن مسعود آمدم و ماجرا را گفتم.
گفت:باخبر شديم و کوششي نکرديم. [15]
________________________________________________________
پی نوشت:
[1] المستدرک علي الصحيحين:5484:392:3، الإصابة:8201:160:6.
[2] حلية الأولياء:172:1.
[3] المستدرک علي الصحيحين:5484:392:3، الطبقات الکبري:162:3.
[4] ارکان اربعه، يعني چهار نفري که پس از وفات پيامبر، برای یاری رساندن به علی علیه السلام داوطلب شدند ( الاختصاص :6 )
[5] الاختصاص:6.
[6] المعجم الکبير:6045:215:6، حلية الأولياء:142:1 و ص 190، الخصال:80:303.
[7] الخصال:4:463، الاحتجاج:37:194:1، رجال البرقي:64.
[8] رجال الکشّي:22:46:1.
[9] الخصال:50:361، رجال الکشّي:13:34:1، الاختصاص:5، تفسير فرات:733:570.
[10] تاريخ الطبري:232:4 و 233، الکامل في التاريخ:221:2-224، تاريخ اليعقوبي:163:2.
[11] المستدرک علي الصحيحين:5484:392:3، الطبقات الکبري:163:3.
[12] تهذيب الکمال:6162:456:28.
[13] مقصود عبد الرحمان، تلاش سرنوشت سازِ او براي انتخاب خليفه در شوراي شش نفره پس ازکشته شدن عمر است - که پيشتر یاد شد - و به انتخاب عثمان انجامید (م)
[14] الأمالي، طوسي:323:191.
[15] تاريخ اليعقوبي:163:2.
پی نوشت ها:
[1] المستدرک علي الصحيحين:5484:392:3، الإصابة:8201:160:6.
[2] حلية الأولياء:172:1.
[3] المستدرک علي الصحيحين:5484:392:3، الطبقات الکبري:162:3.
[4] ارکان اربعه، يعني چهار نفري که پس از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله آمادگي خود را براي ياري امام علي عليه السلام به ايشان عرضه داشتند. (ر. ک:الاختصاص:6)
[5] الاختصاص:6.
[6] المعجم الکبير:6045:215:6، حلية الأولياء:142:1 و ص 190، الخصال:80:303.
[7] الخصال:4:463، الاحتجاج:37:194:1، رجال البرقي:64.
[8] رجال الکشّي:22:46:1.
[9] الخصال:50:361، رجال الکشّي:13:34:1، الاختصاص:5، تفسير فرات:733:570.
[10] تاريخ الطبري:232:4 و 233، الکامل في التاريخ:221:2-224، تاريخ اليعقوبي:163:2.
[11] المستدرک علي الصحيحين:5484:392:3، الطبقات الکبري:163:3.
[12] تهذيب الکمال:6162:456:28.
[13] مقصود عبد الرحمان، تلاش سرنوشت سازِ او براي انتخاب خليفه در شوراي شش نفره پس ازکشته شدن عمر است - که پيش تر ياد شد - و به انتخاب عثمان انجاميد. (م)
[14] الأمالي، طوسي:323:191.
[15] تاريخ اليعقوبي:163:2.
نوشته شده توسط گروه اصحاب و یاران در روز چهارشنبه 1391/4/14 ساعت 25:58
من این مطلب را پسندیدم
|