• حجر بن عدی
موضوع: اصحاب
کلمات کليدي: حجر بن عدی، اصحاب
ابو عبد الرحمان، «حُجْر بن عَديّ بن معاويه کِنْدي»، مشهور به «حُجْرُ الخير (حجر نيکوکار)» و «ابن اَدبَر»[1] از کساني است که جاهليت و اسلام را درک کرده است.[2] او بر پيامبر صلي الله عليه وآله وارد شد [3] و با ايشان مصاحبت داشت.[4]
حُجر، از چهرههاي منوّر تاريخ اسلام و از قلّهسانان پر فروغ تاريخ تشيّع است.
او هنوز در سنين جواني بود که به محضر پيامبر خدا درآمد و اسلام آورد. دنيا گريزي، زهد، نمازگزاري و روزهداريِ بسيار، سلحشوري و رزمآوري، شرافت و کرامت و درستکاري و عبادت، از ويژگيهاي اوست.[5]
او به زهد، معروف بود.[6] روح پاک، نفْس سالم، مَنش والا و روش پيراسته حُجر بود که او را مستجاب الدعوه ساخته بود.[7]
او هرگز در برابر حقکشيها و باطلگراييها سکوت نميکرد. چنين بود که همراه مؤمنان و مجاهدان، بر عثمان شوريد[8] و در عينيت بخشيدن به حاکميت مولاعليه السلام از هيچ کوششي دريغ نکرد و بدين سان، از اصحاب ويژه[9] و پيروان مطيع[10] مولا به شمار رفت.
او در نبردهاي علي عليه السلام شرکت داشت. در جمل،[11] فرمانده سواره نظامکِنديان بود [12] و در صفّين،[13] فرماندهي قبيله خود[14] را به عهده داشت و در نهروان، جناح چپ[15] و يا راست[16] سپاه مولاعليه السلام را فرماندهي ميکرد.
او زباني گويا و کلامي نافذ داشت. به بلاغتْ سخن ميگفت و با فصاحت، حقايق را بيان مينمود. سخنان زيبا و بيدارگر او درباره جايگاه والاي علي عليه السلام نشاني است از اين حقيقت.[17]
او يار با وفاي مولاعليه السلام و از مدافعان سختکوش آن حضرت بود. چون ضحّاک بن قيس براي غارتگري روي به عراق نهاد، حجر بن عدي از علي عليه السلام براي رويارويي با او فرمان يافت و با دلاوري او را شکست داد و ضحّاک، پا به فرار نهاد.[18]
حجر، لحظاتي قبل از ضربت خوردن علي عليه السلام از توطئه خبر يافت، با تمام توان کوشيد تا ايشان را خبر کند؛ امّا موفّق نشد[19] و غمِ به خون نشستن مولا عليه السلام بر جانش نشست.
او از ياران غيور و استوار گام امام حسن عليه السلام نيز بود. [20] چون خبر صلح را شنيد، خون غيرت در رگهايش به جوش آمد و بر اين صلح، اعتراض کرد.[21] امام حسن عليه السلام به او فرمود:
«اگر ديگران نيز چون تو [ عزّت طلب] بودند، هرگز اين قرارداد را امضا نميکردم».[22]
حجر، از معاويه دلي آکنده از درد داشت و هماره از چهره پليد «حزب الطُّلَقاء (گروه آزاد شدگان فتح مکّه)» که حکومت يافته بودند، بيزاري ميجست و همراه با جمع شيعيان، به او نفرين ميکرد؛[23] زیرا آنها گروهي بودند که پيامبر خدا آنها را «ملعون» دانسته بود.
هرگاه مُغَيره - که در پليدي و زشتخويي و پَستي نظير نداشت و با حاکميت «حزب الطلقاء»، حکومت کوفه را يافته بود - بر علي عليه السلام و پيروان او طعنه ميزد،[24]حجر، بيهيچ هراسي به دفاع ميايستاد و او را ملامت ميکرد.
معاويه که از موضعگيريها، افشاگريها، سرسختيها و استواريهاي حجر به ستوه آمده بود، دستور قتل او را صادر کرد و او را به همراه يارانش[25] در «مَرْج عَذراء»[26]و[27] به سال 51 هجري به شهادت[28] رساند.
حجر، چهرهاي محبوب، شخصيتي نافذ و وجههاي نيکو داشت. شهادت او بر مردم، گران آمد.[29] بدين سان به معاويه اعتراض کردند و او را بر اين کردار پليد، نکوهش کردند. از جمله، امام حسين عليه السلام[30] در نامهاي به معاويه، ضمن ستايش فراوان و يادکردِ نيکو از ستمستيزي حُجر، بدو اعتراض کرد و يادآوري کرد که معاويه، پيمان شکسته و ستمکارانه، خون پاک حُجر را بر زمين ريخته است. عايشه نيز با ذکر روايتي درباره شهيدان «مرج عذرا»[31] به معاويه اعتراض کرد.[32]
معاويه با همه تيرهجاني، قتل حُجر را از اشتباهاتش ميدانست و از آن، اظهار ندامت ميکرد[33] و در هنگام مرگ ميگفت:
اگر نصيحتگري ميبود، ما را از قتل حجر، باز ميداشت.[34]
مُصعَب بن زُبَير، دو فرزند حُجْر (عبيد اللَّه و عبد الرحمان) را پس از به بند کشيدن، به قتل رساند.[35]
علي عليه السلام از شهادت او خبر داده بود و شهادت او و يارانش را به شهادت «اصحاب اُخدود»،[36] مانند کرده بود.
چند روایت در مورد حجر بن عدی:
در الأمالي به نقل از ربيعة بن ناجذ آمده است:
پس از غارت سفيان بن عَوف غامدي و درخواست علي عليه السلام از مردم براي حرکت به سوي او و تن زدن ياران امامعليه السلام، حُجْر بن عَدي و سعد بن قيس برخاستند و گفتند:
اي امير مؤمنان! خدا برايت بد نياورد! به ما فرمان ده تا پيرويات کنيم؛ زيرا که - به خداي بزرگ سوگند - ما در اطاعت تو، بر از ميان رفتن داراييمان و کشتهشدن افرادمان بيتابي نميکنيم.[37]
در تاريخ اليعقوبي در يادکردِ غارت ضَحّاک در قُطقُطانه [38] و فراخواني امامعليه السلام از مردم براي رفتن به جنگش آمده است:
حُجر بن عَدي کِندي روبهروي او ايستاد و گفت:
اي امير مؤمنان! خداوند، هر کس از [ عشيره] من را که دوستدار نزديکي به تو نيست، به بهشت نبرد!
تو همان گونه عمل کن که وظيفه خود ميبيني؛ چرا که بوسیله حق، ياري ميشود و شهادت، برترين روزي است. افرادي با خلوص را همراهم کن و با حُسن تدبيرت مرا پشتيبان باش و خداوند، پشتيبان انسان و خانودهاش است. شيطان از دلهاي بيشتر مردم جدا نميشود تا آنگاه که روحشان از پيکرشان جدا شود.
چهره عليعليه السلام با شنيدن اين سخن از شادي برافروخته شد و حُجر را تحسين کرد و فرمود:«خداوند، تو را از شهادت - که من ميدانم شايسته آني -، محروم ندارد!».[39]
در کتاب وقعة صِفّين به نقل از عبد اللَّه بن شريک آمده است:
حجر برخاست و گفت:
اي امير مؤمنان! ما زادگانِ جنگ و اهل آنيم که آن را بارور کرده و پيروزمندانه به پايان ميبريم. جنگ، ما را آزموده و ما نيز جنگ را آزمودهايم. ما ياراني با لياقت و قبيلهاي پرشمار و نظري سنجيده و قدرتي شايسته داريم.
زماممان در دست توست و گوش به فرمان تو و مطيع تو ايم. اگر به شرقْ رو کني، به شرق ميرويم و اگر به غربْ روانه شوي، به غرب ميرويم و هر فرماني دهي، انجام ميدهيم.
علي عليه السلام فرمود:
«آيا همه قومت نظري چون تو دارند؟».
گفت:
از آنان جز نيکي و زيبايي نديدهام و اين دست فرمانبرداري و اطاعت و پاسخ مثبت من[ به نمايندگي] از سوي آنهاست».
پس علي عليه السلام او را ستود.[40]
امام علي عليه السلام در مورد حجر فرمودند:
اي اهل کوفه! به زودي هفت تن از نيکان برگزيده شما در ميان شما کشته ميشوند که مَثَل آنان، همچون اصحاب اُخدود است و حجر بن اَدبَر و يارانش جزو آناناند.[41]
در الأغاني به نقل از مُجالد بن سعيد همْداني و صقعب بن زُهَير و فُضَيل بن خديج و حسن بن عُقْبه مرادي آمده است:
چون مغيرة بن شعبه، فرماندار کوفه شد، بر منبر ميرفت و علي بن ابي طالب عليه السلام و پيروانش را نکوهش ميکرد و به آنان طعنه ميزد و قاتلان عثمان را نفرين مينمود و براي عثمان، آمرزش ميطلبيد و او را [ از انتقادها] مبرّا ميشمرد.
حجر بن عدي هم برميخاست و ميگفت:
«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّ مِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَي أَنفُسِکُمْ »[42]
اي مؤمنان! هماره به عدالت برخيزيد و براي خدا شهادت دهيد، هر چند به زيان خودتان باشد.
من شهادت ميدهم که کسي که نکوهشش ميکنيد، از آن که ميستاييدش، به برتري سزاوارتر است، و کسي که او را ميستاييد، به نکوهشْ سزاوارتر است تا آن که بر او عيب مينهيد.
مُغَيره به او ميگفت:
«اي حجر، واي بر تو! از اين کار، دست بکش و از خشم سلطان و قدرتش بترس که بسياري همچون تو را به کشتن داده است» و سپس از او دست برميداشت.
پس هماره چنين بود تا آن که روزي مغيره در اواخر دوران حکومتش بر منبر، سخني گفت و به علي بن ابي طالب عليه السلام طعنه زد و او و پيروانش را لعنت کرد که حجر از جاي جَست و فريادي کشيد که همه افراد داخل مسجد و نيز آنان که بيرون بودند، آن را شنيدند و به مغيره گفت:اي انسان! تو نميداني که فريفته چه شدهاي؟ آيا پير گشتهاي؟ فرمان بده که سهم و روزي ما را که آن را از ما دريغ داشتهاي، بدهند ؛ چرا که نه تو حقّ اين کار را داشتهاي و نه آنان که پيش از تو بودند. تو فريفته نکوهش امير مؤمنان و ستايش مجرمان گشتهاي.
سپس بيش از سي تن با او برخاستند و گفتند:
به خدا سوگند که حجر، راست ميگويد. فرمان بده که سهم ما را [ از بيت المال] بدهند ؛ زيرا که ما از اين گفتههاي تو بهرهاي نميبريم و به حال ما سودي ندارند و از اين سخنان، فراوان گفتهاند.
مغيره از منبر فرود آمد و به کاخ [حکومتي] رفت و چون قومش اجازه ورود خواستند و داخل شدند و تحمّل کردن [سخنان] حجر را بر او خُرده گرفتند، گفت:من او را کشتم.
گفتند:
چگونه؟
گفت:
به زودي پس از من اميري ميآيد و حجر، او را مانند من ميپندارد و با او همچون کاري که ديديد، ميکند و آن امير هم بدون درنگ، وي را ميگيرد و به بدترين شيوه، او را ميکشد.
بي گمان، اجلم نزديک شده و کارهاي[ نيکم] کم است و دوست ندارم اوّلين کسي باشم که کشتن نيکان اين ديار و ريختن خون آنها را آغاز ميکند، تا بهرهاش نصيب ديگران شود و بدبختياش نصيب من. معاويه در دنيا عزيز شود و مغيره در آخرت، خوار. به زودي مرا ياد خواهند کرد، آن گاه که اميران ديگر را بيازمايند.[43]
_______________________________________________________________
پی نوشت:
[1] الطبقات الکبري:217:6، سير أعلام النبلاء:95:463:3، تاريخ دمشق:211:12.
[2] المستدرک علي الصحيحين:5983:534:3، الطبقات الکبري:217:6.
[3] المستدرک علي الصحيحين:5974:532:3، الطبقات الکبري:217:6.
[4] المستدرک علي الصحيحين:5983:534:3، سير أعلام النبلاء:95:463:3.
[5] سير أعلام النبلاء:95:463:3، البداية والنهاية:50:8.
[6] المستدرک علي الصحيحين:531:3، تاريخ دمشق:212:12، البداية والنهاية:50:8.
[7] الاستيعاب:505:391:1، اُسد الغابة:1093:698:1.
[8] الجمل:137.
[9] الطبقات الکبري:217:6، اُسد الغابة:1093:697:1، الأخبار الطوال:224.
[10] سير أعلام النبلاء:95:463:3.
[11] المستدرک علي الصحيحين:5974:532:3، الطبقات الکبري:218:6.
[12] الجمل:320، الأخبار الطوال:146.
[13] المستدرک علي الصحيحين:5974:532:3، الطبقات الکبري:218:6.
[14] وقعة صفّين:117، تاريخ خليفة بن خيّاط:146، سير أعلام النبلاء:95:463:3.
[15] الاستيعاب:505:389:1، اُسد الغابة:1093:697:1.
[16] الأخبار الطوال:210، الإمامة والسياسة:169:1.
[17] الجمل:255.
[18] الغارات:425:2، تاريخ الطبري:135:5، الکامل في التاريخ:426:2.
[19] الإرشاد:19:1، مناقب آل أبي طالب:312:3.
[20] أنساب الأشراف:280:3، رجال الطوسي:928:94.
[21] أنساب الأشراف:365:3، الأخبار الطوال:220، شرح نهج البلاغة:15:16.
[22] أنساب الأشراف:365:3.
[23] تاريخ الطبري:256:5، الکامل في التاريخ:489:2.
[24] أنساب الأشراف:252:5، تاريخ الطبري:254:5، الکامل في التاريخ:489:2.
[25] تاريخ دمشق:217:12، الاستيعاب:505:389:1.
[26] مَرْج، يعني «چراگاه». مَرْج عذراء، نام يکي از آباديهاي نزديک دمشق است که در دشت خولانْ واقع شده و مقبره حجر در اين مکان، اکنون زيارتگاه مسلمانان است.
[27] المستدرک علي الصحيحين:5974:532:3، مروج الذهب:12:3.
[28] المستدرک علي الصحيحين:5978:532:3، تاريخ دمشق:211:12.
[29] الأخبار الطوال:224.
[30] أنساب الأشراف:129:5، الإمامة و السياسة:203:1، رجال الکشّي:99:252:1.
[31] أنساب الأشراف:274:5، تاريخ دمشق:226:12، الإصابة:1634:33:2.
[32] المستدرک علي الصحيحين:5984:534:3، أنساب الأشراف:48:5.
[33] سير أعلام النبلاء:95:465:3، تاريخ دمشق:226:12، تاريخ الطبري:279:5.
[34] أنساب الأشراف:275:5، تاريخ دمشق:231:12.
[35] المستدرک علي الصحيحين:5974:532:3، تاريخ دمشق:210:12.
[36] در سوره بروج، آيه 3، به «اصحاب اُخدود» اشاره شده است ؛ مؤمناني که قومشان آنها را مجبور به رها کردن دينشان نمودند و چون خودداري ورزيدند، آنها را در گودالهاي آتش افکندند (ر. ک:بحارالأنوار:438:14 «قصّة أصحاب الاُخدود»).
[37] الأمالي، طوسي:293:174، الغارات:481:2.
[38] قُطقُطانه، جايي در نزديکي کوفه از سمت صحراي «طف» است. زندان نعمان بن منذر (پادشاه حيره) در آن جا بوده است. (معجم البلدان:374:4)
[39] تاريخ اليعقوبي:196:2.
[40] وقعة صفّين:104.
[41] تاريخ دمشق:227:12. نيز، ر. ک:مناقب آل أبي طالب:272:2.
[42] نساء، آيه 135.
[43] الأغاني:137:17، أنساب الأشراف: 252:5، تاريخ الطبري:254:5.
نوشته شده توسط گروه اصحاب و یاران در روز سه شنبه 1390/3/31 ساعت 20:8
من این مطلب را پسندیدم
|