• ميثم تمار (ابو سالم)
موضوع: اصحاب
کلمات کليدي: ميثم تمار
ميثم فرزند يحيي، غلام آزاد شده حضرت علي عليهالسلام است، او برده زني از بني اسد بود و حضرت او را از آن زن خريداري و آزادش نمود و سپس از او پرسيد: نام تو چيست؟ گفت: نام من سالم است. فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من خبر داده که پدر و مادرت در عجم نام تو را «ميثم» نهادهاند. گفت: آري خدا و رسولش و تو اي اميرالمؤمنينعليهالسلام راست ميگوييد، و به خدا سوگند نام من ميثم است.
حضرت فرمود: حال نامي که رسول خدا صلي الله عليه و آله براي تو قرار داده برگزين، و سالم را رها کن و ما کنيه تو را «ابو سالم» قرار ميدهيم.
او از آن تاريخ به ميثم و به کنيه ابوسالم معروف شد. [1]
ايمان و اعتقاد ميثم
شيخ طوسي و بسياري از بزرگان و علماي اسلام، ميثم را از اصحاب خاص اميرالمؤمنينعليهالسلام به شمار آوردهاند. [2]
امام موسي بن جعفر عليهالسلام نيز او در ضمن حديثي از حواريون امير مؤمنانعليهالسلام به شمار آورده است. [3]
آري، ميثم از شيعيان خالص و ياران مخلص اميرالمؤمنين عليهالسلام بود و با آن حضرت در پنهان و آشکار رفت و آمد داشت و از اسرار کانون علم و معدن حکمت عليعليهالسلام بهره وافي برد.
آگاهي به اسرار و حوادث آينده
ميثم به سبب نزديکي به امير مؤمنان عليهالسلام و استعداد فراوان توانست به برخي از اسرار نهان آگاهي يابد که نمونهاي از آن را ذکر ميکنيم: صالح بن ميثم از ابو خالد نقل ميکند که ميگفت: روز جمعهاي با ميثم در آب فرات سوار کشتي شديم، ناگاه باد بسيار تندي وزيدن گرفت، در اين موقع ميثم سر از کشتي بيرون کرد و بعد از ديدن آن باد، به ما گفت: کشتي را محکم ببنديد که اين باد، باد عاصف است، و به شدت خواهد وزيد و معاويه در همين ساعت به هلاکت رسيد.
ابو خالد ميگويد: صبر کردم تا جمعه آينده که قاصدي از شام آمد با او ملاقات کردم و از شام خبر گرفتم و گفتم: اي بنده خدا چه خبر داري؟ گفت: مردم به بهترين حال هستند، اميرالمؤمنين (معاويه) از دنيا رفت و مردم با يزيد پسر او بيعت کردند! پرسيدم: معاويه چه روزي مُرد؟ گفت: روز جمعه گذشته. [4]
استقبال از شهادت
ميثم به قدري به اميرالمؤمنين عليعليهالسلام وفادار بود که در عشق و اخلاص خود سر از پا نميشناخت و هنگامي که علي عليهالسلام به او خبر شهادتش را داد، خوش حال شد و شهادت در راه آن حضرت را افتخار خود به حساب آورد.
روزي امير مؤمنان به ميثم فرمود: اي ميثم، تو پس از من دستگير ميشوي و بر دار آويخته خواهي شد، روز دوم از بيني و دهانت خون جاري ميشود که محاسنت به خون رنگين ميگردد! و روز سوم بر تو نيزهاي زده شود که جان خواهي سپرد، پس متنظر چنين روزي باش.
سپس حضرت محل و موضع دار او را چنين فرمود: جايي که تو را به صليب ميکشند، کنار خانه عمرو بن حريث است، و تو دهمين آن ده تن خواهي بود و چوبه دار تو از همه چوبهها کوتاهتر خواهد بود و به زمين نزديکتر است و درخت خرماييرا که تو بر چوب تنه آن بر دار کشيده ميشوي، نشانت خواهم داد. سپس حضرت او را با خود به کنار خانه عمرو بن حريث برد و درخت را به وي نشان داد. که بعدها به آن آويخته شد. [5]
زمزمه عاشقانه با چوبه دار
ميثم از همان زمان که از چگونگي مرگش آگاه شد، همواره کنار آن درخت خرما ميرفت و نماز ميگذارد و با درخت زمزمه عاشقانه ميکرد و ميگفت: چه درخت خرماي با برکت و فرخندهاي که من براي تو خلق شدم و تو براي من رشد کردهاي. پس از شهادت اميرالمؤمنين عليهالسلام ميثم همواره به آن درخت سرکشي ميکرد تا آن را بريدند، او هم چنين مواظب تنه آن درخت بود و از کنار آن آمد و شد ميکرد و به آن مينگريست و هرگاه عمرو بن حريث را ميديد به او ميگفت: من در آينده همسايه تو خواهم شد، حق همسايگي مرا نيکو بدار. [6]
در سفر حج و ملاقات با ام سلمه
ميثم در آخرين سال عمرش که سال شصت هجري بود، حج [7] گزارد و در مدينه نزد ام سلمه همسر گرامي رسول خداصلي الله عليه و آله رفت، ام سلمه از او پرسيد: تو کيستي؟ گفت: مردي عراقي هستم. ام سلمه از او خواست نسب خويش را بگويد. او گفت: من غلام آزاده شده علي عليهالسلام هستم. ام سلمه گفت: آيا تو هيثمي؟ گفت: نه من ميثم هستم. ام سلمه گفت: سبحان اللَّه به خدا سوگند بسيار ميشنيدم که رسول خداصلي الله عليه و آله [8] در نيمه شبي از تو ياد ميکرد و سفارش تو را به عليعليهالسلام مينمود. ميثم سراغ حسين بن عليعليهالسلام را گرفت، گفت: او در نخلستان است. ميثم گفت: به او بگو که من دوست داشتم تو را ببينم و بر تو سلام دهم، و ما به زودي در پيشگاه خداوند متعالي همديگر را ملاقات خواهيم کرد، امروز فرصت ديدار او را ندارم و ميخواهم بازگردم. آن گاه ام سلمه بوي خوشي طلبيد و محاسن او را معطر نمود. ميثم گفت: تو محاسن مرا خوشبو کردي ولي به زودي همين محاسن در راه محبت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله به خون خضاب خواهد شد. ام سلمه پرسيد: چه کسي اين خبر را به تو داده است؟ گفت: سرورم و آقايم (علي عليهالسلام) به من خبر داده است. ام سلمه گريست و گفت: او فقط سرور تو نيست که سرور من و سرور همه مسلمانان است. سپس ميثم از امّ سلمه خداحافظي کرد و بيرون آمد. [9] در آن حال ابن عباس را ديد و از علم تفسيري که از امير مؤمنان عليهالسلام آموخته بود به او ياد داد و خبر شهادت خود را به او گفت.[10]
دستگيري
ميثم پس از اعمال و مناسک حج به کوفه بازگشت، اما قبل از آن که به دروازه کوفه برسد او را دستگير کردند و پيش عبيداللَّه بن زياد حاکم کوفه بردند.
ميثم چون وارد بر عبيداللَّه شد، کسي به عبيداللَّه گفت: اين مرد از مقربترين و برگزيدهترين افراد در نظر ابوتراب بوده است. ابن زياد گفت: واي بر شما، همين مرد عجمي توانسته بود اين چنين قرب و منزلت نزد علي پيدا کند؟ گفتند: آري، عبيداللَّه از روي تمسخر به ميثم گفت: «أين ربّک؟ پروردگارت کجاست؟» ميثم بلافاصله گفت: «بالمر صاد لکلِّ ظالمٍ و أنتَ أحدُ الظلمة؛ پروردگار من در کمين هر ستمکاري است و تو يکي از آنهايي.»
ابن زياد پس از اين گفت و گو، ميثم را زندان انداخت. مختار ثقفي را هم با او زندان کرد. ميثم در گوشه زندان حقايقي را به مختار آموخت و ضمناً به او گفت: تو به زودي از زندان اين مرد آزاد ميشوي و براي خونخواهي امام حسين و يارانش خروج خواهي کرد و اين ستمگري را که اينک در زندان او هستيم خواهي کشت، و با همين پايت چهره و گونههايش را لگد خواهي کرد، و چون ابن زياد، مختار را براي کشتن فرا خواند، ناگاه پيک [11] با نامهاي از سوي يزيد بن معاويه خطاب به ابن زياد رسيد که به او دستور داده بود مختار را آزاد کند. [12]
بالاي دار
چون ميثم را بالاي دار کشيدند، فضايل و مناقب اهل بيت عليهمالسلام و پستيهاي بني اميه و نحوه انقراض آنان را بيان کرد. سخنان حقّ گوي او در روحيه مردم اثر مثبت گذاشت و براي دستگاه حکومت خطر آفرين بود. [13] به عبيداللَّه خبر دادند که ميثم، خاندان بني اميه را رسوا و مفتضح ساخت. آن ملعون گفت: فوراً دهانش را لگام بزنيد تا ديگر نتواند سخن بگويد، اين عمل شرم آور تا آن روز سابقه نداشته است، و اين همان چيزي بود که عليعليهالسلام به ميثم خبر داده بود. روز دوم از بيني و دهانش خون فرو ريخت و روز سوم در حال جان دادن بود که يکي از مزدوران حکومت حربهاي به پهلوي او زد و در حالي که تکبير بر لب داشت، مرغ روحش به رياض جنان و ملکوت اعلي پرواز کرد و به سوي معبود خود شتافت و همان گونه که مولايش عليعليهالسلام به او خبر داده بود محاسن شريفش چون اميرالمؤمنين عليهالسلام در لحظات آخر عمرش به خون خضاب گرديد.
پس از شهادت ميثم تعدادي از خرمافروشان جسد او را، به دور از چشم مأموران ربودند و مخفيانه دفن کردند. شهادت او ده روز قبل از آن که امام حسين عليهالسلام و اهل بيت و يارانش به عراق برسند، اتفاق افتاد. [14]
________________________________________________________
پی نوشت:
[1] ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 291؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 323؛ بحارالانوار، ج 41، ص 343.
[2] رجال طوسي ص 58، ش 6؛ معجم رجال الحديث، ج 29، ص 94.
[3] الاختصاص، ص 3 و 7.
[4] رجال کشي، ص 80، ح 135.
[5] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 292 با کمي تفاوت در عبارت ارشاد مفيد، ج 1، ص 323؛ بحارالانوار، ج 41، ص 344.
[6] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 292؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 324؛ رجال کشي، ص 84، ح 139.
[7] در رجال کشي دارد: عمره آورد.
[8] در رجال کشي آمده که ام سلمه گفت: «حسين بن علي عليهالسلام زياد نام تو را ميبرد».
[9] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 292؛ ارشاد مفيد، ص 324؛ رجال کشي، ص 81، ح 136.
[10] ر. ک: رجال کشي، ص 80، ح 136؛ بحارالانوار، ج 41، ص 344.
[11] عبداللَّه عمر به سفارش همسرش که خواهر مختار بود نزد يزيد از مختار شفاعت کرد و پيک را يزيد براي آزادي مختار به کوفه فرستاد.
[12] طبق نقل مورخان، مختار تا پس از شهادت امام حسين عليهالسلام و يارانش در زندان بود و پس از قيام توابين با آنان هم پيمان شد و از زندان که آزاد گشت عليه قاتلين امام حسين عليهالسلام قيام کرد. (تفصيل بيشتر آن در شرح حال سليمان بن صرد خزاعي و... ملاحظه نماييد).
[13] در آن روزگار حکام مستبد و ستمکار، براي مجازات و شکنجه روحي و جسمي مخالفين خود آنها را به درخت ميبستند و چند روزي بالاي آن درخت شخص مخالف را بدون آب و غذا ميگذاشتند تا در اثر گرسنگي و تشنگي جان بسپارد.
[14] ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 293؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 325؛ بحارالانوار، ج 41، ص 345؛ رجال کشي، ص 81، ح 136؛ منتهي الآمال (عربي)، ج 1، ص 414.
منبع: کتاب اصحاب امام علی علیه السلام
نویسنده: سيد اصغر ناظم زاده قمي
نوشته شده توسط گروه اصحاب در روز يکشنبه 1390/5/9 ساعت 31:51
من این مطلب را پسندیدم
|