• هاشم بن عتبه
موضوع: اصحاب
کلمات کليدي: هاشم بن عتبه ، جنگ
هاشم فرزند عتبة بن ابي وقاص از طايفه قريش، کنيه اش ابوعمرو و مشهور به مرقال و اعور [1] است و يکي از ده نفري است که به آنان مژده بهشت داده شده است. [2] پدرش عتبة از مشرکين مکه و کسي است که در جنگ احد دندان هاي ميانه رسول خدا صلي الله عليه و آله را شکست و لب ها و چهره پيامبر صلي الله عليه و آله را دريد.
هاشم فرزند چنين پدري است که در فتح مکه به اسلام روي آورد و مسلمان شد و به مدينه هجرت نمود. [3] وي در بسياري از جنگ هاي اسلامي شرکت داشت و در عصر خلافت عمر بن خطاب در فتح يرموک و مدائن حضور داشت و در جنگ جلولاء و فتح آن فرمانده سپاه اسلام بود، و به لحاظ اهميت اين فتح، آن را «فتح الفتوح» ناميدهاند. [4]
ايمان و ارادت به علي
هاشم بن عتبه (هاشم مرقال) يکي از پنج نفر قريشي است که نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام ارادات خالصانه داشته است. [5] او با تمام وجود، با دست و زبان، با دل و جان از ولايت به حق آن حضرت دفاع کرد و در رکاب حضرت در جنگ جمل و صفين مردانه جنگيد. او در صفين صاحب لواي امير مؤمنان عليه السلام بود.
هاشم مرقال از اصحاب و مهاجراني است که پس از قتل عثمان با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت کرد که تا پاي جان از خلافت و ولايت آن حضرت دفاع نمايد. [6]
او در کوفه در برابر ابو موسي اشعري که با امامت و رهبري اميرالمؤمنين عليه السلام مخالفت مي کرد، آشکارا بيعت خود را اعلام کرد و از عاقبت آن نهراسيد. [7]
ايمان و عشق هاشم به حضرت تا آن جا رسيد که اميرالمؤمنين عليه السلام هم به او اظهار علاقه مي کرد و به او مهر مي ورزيد و بر شجاعت و دلاوري و وفاداري او اعتماد مي نمود. [8]
او جزو نخستين کساني است که خود را در ذي قار به امير مؤمنان رساند تا از آن جا عازم صفين شود. [9]
هم چنين او نخستين حامل نامه امام از ذي قار به کوفه براي ابو موسي اشعري جهت اعزام مردم کوفه براي حمايت از امير مؤمنان عليه السلام در صفين است که با مخالفت ابو موسي و تمرد او از فرمان امام عليه السلام مواجه شد، لذا امام اين بار ابن عباس و محمد بن ابوبکر را به کوفه فرستاد که باز هم ابو موسي از امام عليه السلام پيروي نکرد تا اين که امير مؤمنان عليه السلام نامه سوم را نوشت و مالک اشتر و امام حسن را حامل نامه قرار داد و آن دو ابو موسي را از حکومت کوفه برکنار نموده به همراه لشکري بزرگ به علي عليه السلام پيوستند. [10]
شناخت دشمن
نصر بن مزاحم نقل مي کند:
موقعي که اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفت براي سرکوبي سپاه معاويه عزيمت کند، نخست مهاجران و انصار را جمع کرد و نظر آنان را در حرکت به سوي صفين و شام جويا شد. هاشم مرقال چون مردي روشن و آگاه بود و دوست و دشمن را به خوبي مي شناخت، در مقام مشورت، مردم شام را اين گونه معرفي کرد و به حضرت اعتقاد خود را درباره آنان چنين بيان داشت:
اما بعد، اي اميرمؤمنان، من به خوبي از نيت اين قوم آگاهم، آنان دشمنان تو و دشمنان شيعيان تو هستند، آنان دوست کساني هستند که طالب دنيايند و با تو قتال و جنگ خواهند کرد و در اين راه از هيچ تلاشي فروگذار نيستند، آنان بر دنيا و متاع زود گذر آن حريصند و در آنچه به چنگ آورده اند، سخت بخيل اند. و آرزو و هدفي جز نيل به دنيا ندارند، و خون خواهيِ عثمان را بهانه قرار داده و به اين وسيله افراد نادان را مي فريبند، و دروغ مي گويند، زيرا از ريختن خون عثمان نفرت نداشتند ولي به بهانه آن در طلب دنيايند.
اي اميرمؤمنان، ما را به مقابله با ايشان ببر، اگر حق را گردن نهادند، چه بهتر و پس از حق، چيزي جز گمراهي نيست. و اگر چيزي جز تفرقه و تمرّد و بدبختي را نپذيرفتند که گمان من نسبت به ايشان چنين است، به خدا سوگند نمي بينم که آنان بيعت نمايند ولي ممکن است هنوز در ميانشان کساني باشند که اگر از منکر نهي شوند و به معروف امر گردند، فرمان برند و پيروي نمايند و از راه رفته خويش باز گردند. [11]
هاشم با اين سخنان حکيمانه شناخت خود از ياران معاويه را به حق بيان کرد و راه و اعتقاد خود در جنگ با شاميان را در مقام مشورت به وضوح اعلام نمود.
مبارزه در صفين
طبق نقل برخي از مورخان، اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ صفين عمّار ياسر را بر سواران و عبداللَّه بن بديل را بر پيادگان گماشت و لوا و پرچم سپاه را به دست هاشم مرقال داد. [12] او در روز دوم با نيروهاي رزمنده تحت امرش از سواره و پياده به مصاف ابوالأعور سلمي سردار سپاه شام رفت و تمام روز را سرگرم نبرد بودند، سواران با سواران و پيادگان با پيادگان جنگ کردند و شام گاهان به اردوگاه خود بازگشتند. [13]
زيد بن وهب جهني نقل مي کند که:
روزي علي عليه السلام پرچم سپاه را به هاشم مرقال داد، و در آن روز هاشم دو زره به تن کرده بود، امامعليه السلام از روي مزاح به او فرمود:
اي هاشم آيا خوفي بر جان خودت نداري که يک چشم داري و ترسو باشي؟
هاشم در پاسخ امام عليه السلام عرض کرد:
به زودي خواهي دانست که خوفي ندارم، به خدا سوگند چنان به ميان جبهه هاي اين اعراب يورش خواهم برد، مانند کسي که به قصد آخرت دست از دنيا کشيده باشد. سپس نيزه اي گرفت ولي همين که آن را تکان داد، شکست، بعد نيزه ديگري در دست گرفت و حرکت داد، آن را خشک و غيرقابل انعطاف يافت، آن را به دور انداخت، بعد نيزه اي نرم خواست و رايت را بر آن بست، و چون پرچم را به عزم ميدان به اهتزاز در آورد، مردي از قبيله بکر بن وائل و از ياران هاشم چند بار فرياد برآورد: به پيش اي هاشم، به پيش اي هاشم، بعد به او گفت: اي هاشم تو را چه شده باد در گلو انداخته اي آيا ترس و بزدلي بر تو چيره شده است؟
هاشم سؤال کرد:
صاحب صدا کيست؟ گفتند: فلاني است. با اشاره به او گفت: آري او اهل و سزاوار چنين سخني است، بنابراين من پيش مي روم چون ديدي من بر زمين افتادم، تو پرچم را برگير و حمله کن، سپس خطاب به ياران خود گفت:
بندهاي کفش و کمربندهاي خويش را محکم ببنديد، هرگاه ديديد که من پرچم را سه بار به حرکت در آوردم، بدانيد که آهنگ حمله دارم، البته نبايد هيچ کس از شما در حمله ها از من پيشي بگيرد.
بعد هاشم به لشکرهاي متعدد شاميان نگريست و نام هر يک را پرسيد و در نهايت، نبرد با لشکر عمرو عاص را انتخاب نمود و به سوي وي حمله ور شد.
هاشم در اين روز از نبرد صفين مردانه و با سرعت و شدت به سوي خيمه عمروعاص پيش رفت و جنگي نمود که تا آن روز کسي مثل آن را نشنيده بود و کشته هاي بسيار از دو لشکر روي زمين افتاد. [14]
اضطراب معاويه از حملات هاشم
راوي مي گويد:
در يکي از روزي جنگ صفين معاويه به عمرو عاص گفت: واي بر تو که امروز پرچم ارتش عراق در دست هاشم بن عتبه است و پيش از اين سرسختانه، سريع و شتابنده حمله مي نمود، و اگر امروز بخواهد با تأمل و تأنّي و درنگ حمله کند براي مردم شام روزي بسيار سخت و دشوار خواهد بود، ولي اگر او با جمعي از يارانش بجنگد، اميدوارم بتواني آنان را از هم جدا کني و محاصره نمايي.
از اين طرف هم، عمّار هم چنان به تشويق و ترغيب هاشم مرقال مي پرداخت تا اين که سر انجام هاشم حمله را آغاز نمود و معاويه که از دور شاهد تهاجم سنگين و دلاورانه هاشم بود، گروهي از نيرومندترين سپاهيان خود را که عبداللَّه پسر عمرو عاص نيز در ميانشان بود، به مقابل او فرستاد. هاشم در آن روز دو شمشير داشت که يکي را حمايل کرده بود و با ديگري مي جنگيد، اما با سياست رزمي و تدبير هوشمندانه سواره نظام همراهش، عبداللَّه پسر عمروعاص و نيروهاي تحت فرمانش را در اندک زماني به محاصره درآورد و چيزي نمانده بود که عبداللَّه نيز هلاک شود، عمرو عاص با مشاهده اين منظره نفس گير، بانگ برآورد:
اي خدا، اي رحمان، پسرم، پسرم.
معاويه که شاهد بي تابي عمروعاص در محاصره پسرش عبداللَّه بود، فوراً او را دلداري داد و گفت:
صبر کن، صبر کن و بي تابي نکن که بر او باکي نيست.
عمروعاص گفت:
اي معاويه، اگر پسرت يزيد در چنين محاصره اي قرار مي گرفت آيا صبر مي کردي! اما با تلاش نيروهاي ويژه سپاه معاويه، عبداللَّه پسر عمروعاص از حلقه محاصره رهايي يافت و او در حالي که سوار بر مرکب بود، سالم از معرکه گريخت و به همراه او يارانش نيز گريختند ولي در آن معرکه هاشم زخمي شد.
عمر سعد مي گويد:
اين روز تاريخي در جنگ صفين، همان روزي است که عمار ياسر از پاي در آمد و به شهادت رسيد. [15]
هاشم و هدايت جواني در صفين
نوجواني مسلح از ميان سپاهيان شام بيرون آمد و در مقابل هاشم بن عتبه قرار گرفت و اين رجز را خواند:
أنا ابنُ أربابِ مُلوک غَسّان
و الدائنُ اليوم بِدين عثمان
أنبأنا أقوامنا بما کان
أنّ علياً قَتل ابنُ عفان
- من پسر شهرياران غسّانم و امروز بر آيين عثمان بن عفانم.
- بزرگان ما از آنچه واقع شد، خبر داده اند که عليّ بن ابي طالب عليه السلام عثمان را کشته است.
اين جوان با خواندن اين رجز حمله آورد و تا ضربه اي با شمشير خود نمي زد پشت به ميدان نمي کرد، آن گاه شروع کرد و به لعن و دشنام دادن به علي عليه السلام از اندازه درگذشت. هاشم مرقال خود را به او نزديک کرد و گفت:
اي نجيب زاده، چرا بدون تحقيق سخن مي گويي؟ بدان به دنبال اين دشنام و اهانت دادرسي در روز قيامت خواهد بود، لعنت کردن سيد پرهيزکاران و آقاي پرواپيشگان عقاب دوزخ را در پي خواهد داشت.
آن جوان گفت:
اگر پرودگارم در اين مورد از من بپرسد، خواهم گفت: خداوندا، با مردم عراق جنگيدم، زيرا سالار آنان و امت او نماز نمي گزارند و سالارشان، عثمان خليفه ما را به قتل رسانده و مردم نيز در کشتن خليفه او را ياري داده اند.
هاشم به او گفت:
ياران محمّد صلي الله عليه و آله و قاريان قرآن وقتي ديدند عثمان در اسلام بدعت گذاشته و با احکام خدا و کتاب او مخالفت کرده، او را کشته اند.
جوان تحت تأثير قرار گرفت و گفت:
به خدا قسم مرا نصيحت و راهنمايي کردي. سپس هاشم گفت: مولاي ما نخستين کسي است که با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نماز گزارد، و اولين کسي است که به رسالت محمّدصلي الله عليه و آله ايمان آورد و همه کساني که با او مي بيني قاريان قرآن و حاملان کتاب خدايند و براي تهجّد و راز و نياز به درگاه خداوند و گزاردن نماز، شب ها نمي خوابند. اينک از خدا بترس و از عقابش بيم کن و بيش از اين گمراهان و سيه دلان تو را فريب ندهند.
آن جوان غساني گفت:
اي بنده خدا، از اين سخن تو بيمي در دلم افتاد و من تو را صادق و راستگو و خود را گنهکار و عاصي ميدانم، آيا با اين همه براي من امکان توبه فراهم است؟
آن جوان غساني، شکسته خاطر و پشيمان به اردوگاه خود بازگشت و گفت:
هاشم براي من خيرخواهي کرد و اندرزم داد و مرا به هدايت فرا خواند. [16]
شهادت هاشم
هاشم پس از ارشاد و راهنمايي آن جوان فريب خورده، به قتال با ستمگران شامي ادامه داد و بسياري از آنها را از پاي درآورد، و خود را به گروه تنوخ در سپاه شام رسانيد، و نُه يا ده نفر از آنها را به هلاکت رساند، اما حارث بن منذر تنوخي از ميان لشکر شام بيرون آمد و به هاشم حمله کرد و او را مجروح نمود به طوري که ديگر نتوانست به جنگ ادامه دهد و روي زمين افتاد.
اميرالمؤمنين عليه السلام که متوجه شد پرچم برافراشته نيست کسي را نزد هاشم فرستاد که پرچم را به پيش ببر. هاشم به نماينده امام گفت:
به شکمم نگاه کن؟ وقتي نگاه کرد، ديد شکم او بر اثر ضربه حارث، پاره شده و ديگر نمي تواند پرچم را بردارد، فوراً مردي از بکر بن وائل پرچم سپاه علي عليه السلام را برداشت و به پيش رفت.
هاشم در همين حالت ضعف و خون ريزي سرش را بلند کرد، ديد جنازه عبيداللَّه بن عمر بن خطاب که در سپاه معاويه بود، در کنارش افتاده با زحمت از جاي برخاست و خود را به جنازه پليد او رساند و سينه هاي او را با دندان فشار داد به طوري که دندان هاي او در سينه پسر عمر فرو رفت و در همين حال که روي سينه عبيداللَّه بود، جان به جان آفرين تسليم کرد. [17]
آخرين سخن هاشم
هاشم در آخرين روزي که به سپاه دشمن يورش برد و در اين حمله به شهادت رسيد، خطاب به ياران امام عليه السلام گفت:
اي مردم، من مردي قوي و تنومندم و هرگاه از پاي در آمدم، مبادا افتادن من بر زمين، شما را به بيم و هراس بيفکند؛ زيرا دشمن از کشتن من کمتر از کشتن يک شتر آسوده نمي شود، تا آن که کشنده شتر از کار آن فارغ شود (کنايه از اين بود که با کشته شدن من، کار تمام نمي شود و با وجود شما بايد جنگ ادامه پيدا کند).
آن گاه حمله کرد و روي زمين افتاد، در همين حال که در آستانه شهادت قرار داشت، مردي از کنار او گذشت هاشم فرياد برآورد و به آن مرد گفت:
سلام مرا به اميرالمؤمنين عليه السلام برسان و به او بگو: رحمت و برکات خداوند بر تو يا علي، تو را به خدا قسم مي دهم که شبانه و امشب پيش از آن که صبح کني، اجساد شهدا را چنان پشت سر بگذاري که پاي کشتگان را با دوال و لگام اسب هاي خود بسته باشي؛ زيرا فردا صبح ابتکار عمل و پيروزي از آن کسي است که اجساد کشته ها را زودتر از ميدان جمع کرده باشد و در برابر ديدگان رزمندگان نباشد تا روحيه آنها سست نشود.
آن مرد، پيام هاشم را به سمع اميرالمؤمنين عليه السلام رساند و حضرت عليه السلام شبانه حرکت کرد و شروع به پيش روي نمود، آن چنان که همه کشتگان را پشت سر نهاد و فردا صبح در جنگ با سپاهيان شام ابتکار عمل و پيروزي از آن او بود و چنان شد که مرقال پيش بيني کرده بود. [18]
امام در کنار پيکر هاشم
علي عليه السلام همين که از حال هاشم باخبر شد بلافاصله خود را به او رساند و ديد که وي ميان انبوهي از اجساد شهداي قبيله اسلم که عمدتاً از قاريان قرآن بودند روي زمين افتاده است. حضرت با مشاهده اين منظره حزن انگيز بسيار غمناک شد و چنين فرمود:
جزي اللَّه خيراً عُصبةً أسلميّةً
صِباح الوُجوه صُرِّعُوا حولَ هاشم
يزيد و سعدان و بِشرو مَعبدٌ
و سفيان و ابنان معبدٍ ذي المکارم
- خداوند متعال گروه اسلمي را پاداش خير عنايت فرمايد، اين سفيدچهرگان که گرد هاشم کشته شدند و روي زمين افتادند.
- يزيد و سعدان و بشر و معبد و سفيان و دو فرزند معبد که همگي اصحاب فضل و ارباب کرم و به مکارم اخلاقي آراسته بودند. [19]
وقتي هاشم به شهادت رسيد فرزندش عبداللَّه که او هم از دوستداران واقعي امير مؤمنان بود، اشعار ومرثيه هايي در فراق پدرش سرود. [20]
________________________________________________________
پی نوشت:
[1] از آن جهت به او «مرقال» گفته اند، چون در ميدان هاي جنگ با شتاب و سرعت به پيش مي رفت و بدان جهت «اعور» گفته اند که در جنگی یک چشمش آسیب دید ( مستدرک حاکم ، ج 3 ، ص 447 )
[2] ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 55.
[3] تاريخ بغداد، ج 1، ص 196.
[4] ر. ک: اسد الغابه، ج 5، ص 49؛ الاصابه، ج 6، ص 516.
[5] معجم رجال الحديث، ج 19، ص 245.
[6] الجمل، ص 104.
[7] ر. ک: الاصابه، ج 6، ص 517.
[8] ر. ک: نهج البلاغه، خطبه 68.
[9] ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 188.
[10] ر. ک: الجمل، ص 243؛ منهاج البراعه، ج 17، ص 19.
[11] وقعة صفين، ص 92؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 172.
[12] همان، ص 205؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 26.
[13] وقعة صفين، ص 214؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 29.
[14] وقعة صفين، ص 328 - 326؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 11.
[15] وقعة صفين، ص 340؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 23.
[16] وقعة صفين، ص 355 - 353؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 35.
[17] وقعة صفين، ص 355 - 353؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 35.
[18] شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 34.
[19] شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 35.
[20] ر. ک: وقعه صفين، ص 348؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 29؛ براي اطلاع بيشتر از جريان ديدار او با معاويه ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 43 - 32.
منبع: کتاب اصحاب امام علی علیه السلام
نویسنده: سيد اصغر ناظم زاده قمی
نوشته شده توسط گروه اصحاب و یاران در روز چهارشنبه 1391/4/14 ساعت 25:59
من این مطلب را پسندیدم
|